شهید محمدحسین علیخانی که بود؟ | عارف گمنامی که لب‌تشنه ذبیح الله شد!

در این مطلب به توضیحاتی درباره زندگینامه شهید محمدحسین علیخانی پرداخته شده است.

شهید محمدحسین علیخانی که بود؟ | عارف گمنامی که لب‌تشنه ذبیح الله شد!
صفحه اقتصاد -

شهید محمدحسین علیخانی در هفدهم بهمن ماه سال ۱۳۴۹ مصادف با عید قربان، درحالی که هوا به شدت سرد بود، درمحله جوانشیر‌شهر کرمانشاه متولد شد و چون آن زمان امکان صدور شناسنامه به‌روز وجود نداشت، تاریخ تولد نوزاد را در شناسنامه، یکم فروردین ماه ۱۳۵۰ نوشته اند. به خاطر تقارن زادروز محمدحسین با عید قربان و در ادامه عید بزرگ غدیر، از همان ابتدا وی را حاج محمد حسین نامیدند و بعدها که بزرگ‌تر شد او را حاجی صدا می زدند. در واقع کلمه حاجی جزو اسم و شناسنامه اش شد.

مادر شهید علیخانی می گوید: حسین فرزند دوم من بود که در روز عید قربان به دنیا آمد و به همین خاطر اسم او را محمد حسین گذاشتیم. موقع به دنیا آمدنش خواب دیدم که هدیه ای به من داده شد؛ از آقایی که این هدیه را به من داد، پرسیدم  این هدیه از جانب کیست؟ او در پاسخ گفت: از طرف حضرت علی (ع)؛ پرسیدم شما که هستید. فرمود: من امام زمان هستم و این فرزند امانتی است که در آینده از شما پس گرفته خواهد شد. این چنین بود که فهمیدم فرزندم روزی شهید خواهد شد، لذا همیشه منتظر شهادتش بودم.

پدر شهید علیخانی در نزدیکی پارک شیرین به میوه فروشی اشتغال داشت که بعدها آن را به مغازه خوار‌‌‌وبار فروشی تغییر داد. حسین که کمی بزرگتر شد، گاهی برای کمک کردن، به مغازه پدرش می رفت. در تابستان ها پدرش نمی گذاشت برای کسی کار کند. بعضی اوقات در کنار مغازه پدرش چیزی دستش می گرفت و می فروخت. از بچگی در ایام محرم در دسته‌جات عزاداری حضور داشت.

محمدحسین درسال ۱۳۵۶ دوران ابتدائی تحصیلات خود را آغاز کرد و به معلمش (آقای ادیب و...)که اهل نماز، عبادت و معنویت بود و بعدها هم شهید شد، علاقه زیادی داشت. او در همان دوران ابتدائی عشقش کتاب، درس  و مطالعه بود.

زمان جنگ تحمیلی، اوایل نوجوانی ایشان بود که با رضایت پدر و مادرش به جبهه رفت و از همان زمان خودسازی را شروع کرد. وقتی ۱۵ سالش بود به عنوان بسیجی به جبهه رفت و از آنجا که خیلی شجاع و زیرک بود در قسمت اطلاعات عملیات و شناسایی مشغول شد.

بعد از ۹ سال که ایشان و خانوده اش به خاطر خدمت حاج حسین در سپاه تهران از اقوام در کرمانشاه دور بودند، همسر و فرزندانش به دلیل اینکه پیکر حاج حسین در کرمانشاه به خاک سپرده شده بود و تحمل دوری برایشان سخت بود به کرمانشاه رجعت کردند.

جنگ تحمیلی

بر اساس روایات متعدد از همرزمان شهید، در دوران جبهه در کنار آموزش‌های اطلاعاتی بر حسب دغدغه‌مندی و احساس تکلیف، آر.پی.جی زدن را هم یاد می‌گیرد و پس از تمرین‌های مختلف این توانایی را به دست می‌آورد که همزمان ۲ آر.پی. جی را شلیک کند.

به نقل از این رزمندگان، در تنگه چهارزبر در عملیات مرصاد آتش گلوله منافقین به شدت وسیع بود و لحظه به لحظه فاصله منافقین با نیروهای ما کمتر می‌شد، در این لحظه راهی به غیر از انهدام تانک جلودار آنها نبود، اما در این آتش سنگین کسی جرأت نزدیک شدن و انهدام تانک را نداشت، به ناگاه همه رزمندگان حاضر در تنگه چهارزبر رشادت و شجاعت را در جوانی ۱۸ ساله دیدند که با آر پی جی به سمت تانک رفته و در چشم به هم زدنی تانک پیش قراول منافقین را منهدم می‌کند، انهدام اولین تانک منافقین را زمینگیر می‌کند و آن‌ها را متوجه می‌کند که با سربازانی شجاع رو به رو شده‌اند.

یکی از آزادگان می‌گفت: موقعی که بعثی‌ها مرا اسیر کردند شروع کردند به زدن من. وقتی سؤال کردم که چرا می‌زنید، می‌گفتند یکی از نوجوانان ایرانی با آرپی‌جی تانک ما را منفجر کرده و مانع پیشروی نیرو‌های ما شده است. و آنها از عصبانیت مرا می‌زدند. بعد‌ها متوجه شدیم که آن نوجوان حسین علیخانی بود.

با پذیرش قطعنامه 598 و پایان یافتن جنگ تحمیلی، شهید علیخانی ماندن در سپاه را برگزید و در سال 1368  به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و لباس سبز و مقدس پاسداری را بر تن کرد. در این مدت در رده های مختلف سپاه و بسیج خدمت کرد و بعد از اخذ دانشنامه‌ی حقوق به عنوان کارشناس حقوق در یگان های مختلف سپاه مشغول خدمت شد.

«یکی از اهداف بزرگش دفاع از حرم حضرت زینب( سلام الله علیها) بود.» حاج حسین که از رزمندگان دفاع مقدس و از پیروان راستین ولایت و اسلام در سال های بعد از هشت سال دفاع مقدس بود، حالا وجودش را در عرصه دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام) مؤثر می دانست. با عزم راسخ و توان رزمی بالا وارد عرصه جنگ با گروه های تکفیری شد. مهر «مدافع حرم» بر پیشانی حاج حسین نقش می بندد.

آشنایی و ازدواج

همسرش آشنایی اش با حاج حسین را اینگونه تعریف می کند: من دانشجو بودم که مادر و خواهر محمدحسین از امور دانشجویی دانشکده شماره تماس مرا گرفته بودند. اول خانواده‌ها با هم آشنا شدند و بعد من و همسرم با هم آشنا شدیم.

نقطه اشتراک من و ایشان مسائل اعتقادی و بحث ولایت پذیری بود که با هم هیچ مشکلی نداشتیم.سال ۷۸ ازدواج کردیم. سه فرزند، یک پسر و دو دختر دارم. پسرم علی‌اکبر متولد ۸۰، فاطمه متولد بهمن ۸۳ و دخترکوچکم هم متولد فروردین ۹۴ است.

علاقه ویژه به فلسفه و عرفان دینی داشت و در تهذیب نفس فوق‌العاده همت داشت. در تمام مسائل جلب رضایت الهی برایش مهم بود، این نبود که اهل حرف و شعار باشد. شاید باورتان نشود ما زمانی که می‌خواستیم جهیزیه تهیه کنیم، سال ۷۸ و ۷۹ گفت که کالا باید کالای ایرانی باشد، آن موقع اصلاً بحث مسائل اقتصادی و تحریم نبود، ولی بصیرت و معرفت فوق‌العاده‌ای داشت.

ایشان مدت ۹ سال کرمانشاه نبود، در تهران خدمت می‌کرد و از همانجا به سوریه اعزام شد.

اعتقادات و اخلاقیات حاج حسین از زبان همسرش

کم می‌خوابید و خیلی اهل مطالعه بود، بنیه اعتقادی فوق العاده‌ای داشت و از طریق معرفت دینی، معرفت سیاسی هم پیدا کرده بود. تقوا باعث می‌شود معرفت سیاسی در وجود فرد شکل بگیرد، وقتی به من گفت: می‌خواهد سوریه برود من احساس کردم که او این رفتن را نوعی تکلیف برای خود می‌داند، بنابراین گفتم نباید مانع او شوم و مخالفتی نکردم، اما گفتم فکر این نباش که شهید شوی، مواظب خودت باش.

او گفت: اگر من به این فکر کنم که بروم و جنگ کنم و شهید شوم خودکشی است. من می‌خواهم اگر می‌توانم کاری برای اسلام انجام بدهم. من برای دفاع از دین اسلام می‌روم، البته اگر در این راه شهید شوم خدا را شکر می‌کنم و همیشه می‌گفت: من دوست دارم جزء یاران و سربازان امام‌زمان (عج) شوم و در کنار ایشان شمشیر بزنم. یعنی دیدی که داشت خیلی وسیع بود، فوق‌العاده علاقه‌مند به خانواده و فرزندان بود، آن‌ها را با اسم کوچک صدا نمی‌زد به پسرم می‌گفت: داداش بابا و به دخترم می‌گفت: خواهر بابا و هر کدام از ما را با یک اسم خاص صدا می‌کرد. واقعاً فرزندان و زندگی را دوست داشت و اینکه می‌گویند که شهدا از زن و بچه دل می‌کنند، باید گفت: شهدا اول به اوج علاقه می‌رسند و وقتی با تمام وجود عاشق می‌شوند با خداوند معامله می‌کنند.

قبل از شهادتش کسی او را نمی‌شناخت. همسرم پای مباحث آیت‌الله خوشبخت، آقای انصاریان و آقای هاشمی‌نژاد می‌رفت. اهل تماشای تلویزیون نبود.

در هر زمینه‌ای که از ایشان سؤال می‌کردید، جواب داشت، یک دایره المعارف بود، وقتی مطالعه می‌کرد هدفش حفظ مطالب نبود بلکه برای عمل کردن مطالعه می‌کرد، خیلی اهل تفکر بود. سؤالاتی را برای ما مطرح می‌کرد و هر کدام از ما جوابی می‌دادیم بعد می‌گفت: جوابتان کامل نیست باید بیشتر فکر کنید و ما را وادار به فکر و مطالعه بیشتر می‌کرد. همیشه بچه‌ها را به نمایشگاه کتاب می‌برد. خیلی اهل علم بود، الان در کرمانشاه ایشان را از آگاهان به فلسفه می‌دانند، برخی استادان فلسفه را ایشان به جوانان کرمانشاهی معرفی و اندیشه‌هایشان را تبیین می‌کرد.

طب سنتی را در کرمانشاه همسرم رواج داد و احیا کرد و خیلی‌ها را به طب سنتی ترغیب نمود. خیلی راحت با جوان‌ها ارتباط برقرار می‌کرد و برای آن‌ها وقت می‌گذاشت. وقتی سرمزار ایشان می‌روم بار‌ها خانواده‌هایی را می‌بینم که می‌آیند و می‌گویند شهید علیخانی عامل هدایت پسرشان به راه راست بوده است. رفتارش خیلی متین بود. یک بار ندیدم که به بچه‌ها توهین کند.

بعد از شهادتش کسانی آمدند و گفتند که شهید سرپرست ما بوده و یتیم‌داری می‌کرد و من اصلاً از این موضوع اطلاعی نداشتم. همسرم خیلی مظلوم بود، حالا که شهید شد بیشتر او را شناختیم.

«شهید علیخانی در عملیات یگان های رزمی علیه تکفیری ها شرکت می کند. او حتی به مردم سوریه که از ترس داعش فرار کرده و در نزدیکی مقر رزمندگان سپاه اسلام پناه می‌گرفتند، به صورت ناشناس کمک می‌کرد و سعی داشت به آن ها مواد غذایی برساند. حاج حسین که از فرماندهان تیپ زینبیون بود، علاقه خاصی به پاکستانی‌ها داشت. با وجود اینکه کار با پاکستانی ها با توجه به گویش آنها کار سختی بود ،ولی ایشان با درایت و مدیریت بالا آنها را اداره می کرد و  از آنجا که دل رئوفی نسبت به دیگر مسلمانان داشت، رابطه صمیمی و عاطفی عمیقی با پاکستانی‌ها برقرار کرده بود .یکی از همرزمان حاج حسین در سوریه می گوید: او حدود یک هفته در دمشق بود، به او گفتند که به حضورش در دمشق نیاز دارند و می تواند در دمشق بماند، ولی ایشان گفت جای من در دمشق نیست، من باید به حلب بروم؛ من برای خدمت در خط مقدم آمده ام.

سوریه

همسرش می گفت: برای رفتن ایشان به سوریه هیچ مخالفتی نکردم، اگرچه دوری همسرم برای ما خیلی سخت بود. محمدحسین آرزوی شهادت داشت و از من می‌خواست تا دعا کنم به مرگ طبیعی از دنیا نرود.
اولین اعزامش به سوریه در اسفند سال ۹۴ مصادف با ایام شهادت حضرت زهرا (س) بود که دقیقاً ۶۷ روز طول کشید. دفعه دوم که اعزام شد مصادف با نیمه شعبان سالروز ولادت صاحب‌الزمان حضرت مهدی (عج) بود. دفعه سوم مصادف با ایام تولد امام رضا (ع) بود. آن روز وقتی داشت می‌رفت از من پرسید چه روز‌هایی اعزام شدم؟ وقتی من روز‌های اعزام را گفتم گفت: فکر کنم خدا برای من برنامه‌ای دارد. گفتم ان‌شاءالله هر چه هست خیر باشد و اگر خدا بخواهد شما می‌روی و به سلامت برمی‌گردی ولی خواست پروردگارمان چیز دیگری بود و بعد از ۱۹ روز به شهادت رسید.سوریه

همسرش می گفت: برای رفتن ایشان به سوریه هیچ مخالفتی نکردم، اگرچه دوری همسرم برای ما خیلی سخت بود. محمدحسین آرزوی شهادت داشت و از من می‌خواست تا دعا کنم به مرگ طبیعی از دنیا نرود.
اولین اعزامش به سوریه در اسفند سال ۹۴ مصادف با ایام شهادت حضرت زهرا (س) بود که دقیقاً ۶۷ روز طول کشید. دفعه دوم که اعزام شد مصادف با نیمه شعبان سالروز ولادت صاحب‌الزمان حضرت مهدی (عج) بود. دفعه سوم مصادف با ایام تولد امام رضا (ع) بود. آن روز وقتی داشت می‌رفت از من پرسید چه روز‌هایی اعزام شدم؟ وقتی من روز‌های اعزام را گفتم گفت: فکر کنم خدا برای من برنامه‌ای دارد. گفتم ان‌شاءالله هر چه هست خیر باشد و اگر خدا بخواهد شما می‌روی و به سلامت برمی‌گردی ولی خواست پروردگارمان چیز دیگری بود و بعد از ۱۹ روز به شهادت رسید.

هیچ وقت از سختی‌هایش برای من صحبت نمی‌کرد، وقتی می‌پرسیدم اوضاع آنجا چگونه است یا حالت خوب است؟ می‌گفت: اینجا خیلی خوب است اگر گرممان شود سرما می‌رسانند و اگر سردمان شود گرما می‌رسانند! می‌گفت: خیلی هوای ما را دارند و من همیشه فکر می‌کردم شاید جایشان خوب باشد و مشکلی نداشته باشند تا اینکه یک بار که از سوریه برگشت من گفتم در این ایام خیلی به ما سخت گذشت، همیشه ترس و اضطراب داشتیم، پرسید علی اکبر (پسرمان) هم ترسیده بود؟ گفتم بله او از همه ما بیشتر می‌ترسید.

علی‌اکبر را صدا کرد و شروع کرد به صحبت کردن با او که ما در سوریه برخی اوقات جا‌هایی بودیم که روز و شب اصلاً نخوابیدیم، اصلاً جا برای خوابیدن نداشتیم، غذا هم به ما نمی‌رسید یا در مکانی بودیم که وقتی بالا بودیم فکر می‌کردیم داعشی‌ها پایین هستند و وقتی پایین بودیم فکر می‌کردیم که داعش بالای سر ماست، ما با این سختی داریم مبارزه می‌کنیم و تو باید مرد باشی. درس مردانگی به پسرم می‌داد و من آنجا فهمیدم که اوضاع آنجا چگونه است و چقدر به آن‌ها سخت می‌گذرد.

یک سال ماه رمضان را کامل در سوریه بود، زنگ می‌زد و می‌گفت: به تغذیه بچه‌ها توجه کنم تا بتوانند روزه بگیرند و من سؤال کردم که اوضاع شما چطور است؟ از پاسخش متوجه می‌شدم که مواد غذایی به اندازه کافی ندارند و با سختی روزه می‌گیرند.

عارف گمنام

بعد از شهادتش همسرش میگفت: باورتان می‌شود که من الان از شما می‌شنوم که همسرم فرمانده بودند. وقتی از او می‌پرسیدم در سوریه چکار می‌کنید؟ می‌گفت: من یک سرباز هستم، اصلاً ما اطلاع نداشتیم حتی وقتی همرزمانش و نیرو‌های سپاه برای مراسم تشییع و یادبود هم آمده بودند در این مورد چیزی به ما نگفتند. پارچه نوشته‌هایی که به این مناسبت زده بودند روی آن نوشته شده بود «عارف گمنام».

واقعاً همسرم گمنام بودند. برایم گفته اند که ایشان یکی از مجاهدان دلیر لشکر زینبیون و فرمانده نیرو‌های پاکستانی جبهه مقاومت بودند، پاکستانی‌ها هم مهاجر بودند و به ایران می‌آمدند و از ایران به سختی به سوریه می‌رفتند، بخش سخت جبهه مقاومت در دست بچه‌های پاکستانی بود حتماً فرماندهی چنین نیرو‌هایی در آن جبهه‌ها کار راحتی نبود.

یکی از آزادگان می‌گفت: موقعی که بعثی‌ها مرا اسیر کردند شروع کردند به زدن من. وقتی سؤال کردم که چرا می‌زنید می‌گفتند یکی از نوجوانان ایرانی با آرپی‌جی تانک ما را منفجر کرده و مانع پیشروی نیرو‌های ما شده است و آن‌ها از عصبانیت مرا می‌زدند. بعد‌ها متوجه شدیم که آن نوجوان حسین علیخانی بود.

جاماندگان نصر ۷ به یاران شهیدشان پیوستند

آقای اشک تلخ از رزمندگان تیپ زینبیون و همرزم شهید علیخانی که در عملیات منطقه حلب حضور داشته در تشریح نقش موثر تیپ زینبیون و حاج محمد حسین علیخانی در عملیات حلب عنوان می‌کند: قرار بر این بود که عملیاتی برای تسخیر ارتفاعات تل صفرا انجام شود. برای تحقق اهداف عملیات و رسیدن به نتایج دلخواه، از جمله تصرف ارتفاعات، چهار پنج یگان باید وارد عمل می شدند. سخت ترین بخش عملیات را به تیپ زینبیون واگذار کردند. در واقع ثقل این عملیات بر عهده بچه‌های زینبیون گذاشته شد، چون رزمندگان شجاعی داشت که شجاعتشان را از دستگاه امام حسین (علیه السلام)گرفته بودند. قرار بر این بود عملیات ساعت ۹ شب انجام شود. عمده عملیات های ما شب صورت می گرفت، به درخواست شهید حاج اکبر نظری که سابقه جنگیدن در روز را برای غافلگیری دشمن داشت ما به قرارگاه اعلام کردیم که می‌خواهیم این عملیات ساعت دو بعد از ظهر انجام شود. تصمیم گرفتیم که ظهر به دشمن حمله کنیم؛

درست  زمانی که آفتاب داغ روی سر بچه ها بود. خطر این کار خیلی بالا بود، عملیات در روز آن هم در مواجهه با دشمنی که قناسه و تیربار در موضع و نقطه سرکوب دارد، کار سختی بود، اما درصد پیروزی بالا بود ،چون می‌دانستیم دشمن در روز فقط در ارتفاعات نیروی مراقب دارد و عمده نیروهایش را شب ها می آورد توی خط می چیند و مستحکم می کند.

در گروه‌های ۵۰۰ نفره تا نزدیکی آن ارتفاعی که ماموریت اصلی، تصرف آنجا بود، پیش رفتیم. ما در جبهه مرکزی بودیم، اگر این ارتفاع به موقع تصرف میشد، بر جبهه چپ و راست منطقه هم اثرگذار بود.

یکی از همرزمان این ۲ شهید که در آن عملیات حضور داشت می‌گوید: «بعد از پیشروی، عناصر دشمن متوجه ما شدند و شروع به ریختن آتش بر سرمان کردند و اولین خط درگیری تشکیل شد. فشار دشمن از سمت چپ بود و بچه‌های ما از سمت راست، توی روز روشن از این شیب و ارتفاع بالا کشیدند. با آن گرما و تشنگی، خیلی سخت بود.

به بالای ارتفاع که رسیدیم، حاج حسین علیخانی و حاج اکبر نظری تقریباً در جبهه چپ قرار گرفتند. در ضد حمله‌های دشمن یکی از بچه‌های تیپ زینبیون شهید شد؛ اولین شهید سید ساجد حسین بود.

از آنجا که حاج اکبر همیشه از نیروها جلوتر حرکت می‌کرد زمانی که به بالای تل صفرا رسیدیم یک توده خاک و سنگ بود، حاج اکبر به پشت این توده رفت تا دید کاملی نسبت به منطقه پیدا کند. وقتی به سینه کش بالای ارتفاعات رسیدیم، از جبهه چپ بچه‌ها پیشروی کردند، ولی نتوانستند به ما ملحق شوند. بین ما و آنها ۳۰۰ تا ۴۰۰ متر فاصله افتاد. هر چقدر هم از طریق بی‌سیم به قرارگاه فشار آوردیم جبهه چپ را تقویت کنند تا به ما ملحق شوند، نتوانستند. دشمن از این شکاف استفاده می‌کرد؛ این ۴۰۰ متر فاصله باعث شده بود که دشمن از همان زاویه تیراندازی کند؛ مثل باران گلوله می‌بارید. در این حین متوجه شدیم حسین علیخانی از ناحیه کشاله ران پا تیر خورده است».

هوا گرم بود و تعلل جایز نبود، به کمک چند نفر دیگر شلوارش را پاره کردیم و پایش را بستیم. به واسطه این گلوله‌ بدن شهید دچار خونریزی داخلی شده بود، همرزمانش نقل می‌کنند از لب و دهانش خون می‌آمد؛ رنگ صورتش سفید شده بود و عرق از پیشانی‌اش می‌چکید و لبهای خشکش نشان می‌داد که روزه بوده است و تنها توصیه‌اش به همرزمان این بود که: شما کار خودتان را انجام بدهید، مرا رها کنید و جبهه اسلام را دریابید.

چون خونریزی شدیدی داشت، با بی‌سیم درخواست کردیم که نفربر برگردد. بچه‌های زینبیون حاجی را از شیب و ارتفاع پایین آوردند و داخل نفربر قرار دادند. در آن لحظات آخر دیدم که لبانش تکان‌میخورد، جلو رفتم تا شاید وصیتی داشته باشد، شنیدم که دائم ذکر یا حسین (علیه السلام) را زمزمه می‌کند. با بی‌سیم هماهنگ شد که آمبولانس آماده باشد تا ایشان را به عقب برگرداند. او که اهل عقب‌نشینی نبود، خودمان هم باورمان نمی شد که در حال برگرداندن حاج حسین به عقب هستیم، اما چاره‌ای نبود. لحظاتی بعد با بی‌سیم از نفر بر خبر دادند که حاجی همچون مولایش امام حسین (علیه السلام) با لب تشنه شهید شده است.

ساعتی بعد تک تیراندازان تکفیری پای «فرمانده خط شکن» را هدف قرار می‌دهند،حاج اکبر که نمی‌خواهد مجروحیتش روحیه نیروها را ضعیف کند حرفی از مجروحیتش نمی‌زدند و به کار ادامه می‌دهد، حاج اکبر بعد از مدتی که خونریزی پایش زیاد می‌شود تصمیم به ملحق شدن به بچه‌های تیپ را می‌گیرد به همین خاطر روی زمین دراز کشیده و تلاش می‌کند به حالت سینه خیز از پشت این توده خاک و سنگ عقب بیاید، در این هنگام پهلویش مورد اصابت گلوله تک تیراندازان قرار می‌گیرد و او نیز در فاصله کمتر از یک ساعت از رفیق دیرینش شهید حسین علیخانی، به فیض شهادت نائل می‌آید.

ذبیح‌اللهِ شهدای مدافع حرم

شهید حاج محمدحسین علیخانی یازدهمین شهید مدافع حرم کرمانشاه است که همسرش از وی به عنوان ذبیح‌الله شهدای مدافع حرم یاد می‌کند؛ شهیدی که در روز عید قربان به دنیا آمد، در روز عید قربان ازدواج کرد و در آستانه این عید بزرگ نیز به شهادت رسید.

نمونه ای از تاثیرات حاج حسین بر جوانان

هاشم پورمحمدی برگزیده جشنواره ملی تئاتر هنرمندان شاهد و ایثارگر برای نمایش برادر در سال ‌۱۳۹۷، بعد از دریافت تندیس خود در این جشنواره آن را به شهید مدافع حرم محمدحسین علیخانی اهدا کرد.

پورمحمدی هنگام دریافت جایزه اش اظهار داشت: تندیس خود در این جشنواره را با افتخار به شهید مدافع حرم حاج حسین علیخانی تقدیم می کنم.
وی افزود: از نظر من شهید حسین علیخانی بهترین طراح فضای دنیاست و با تقدیم جانش توانسته فضایی را طراحی کند که من، خانواده‌ام و همه ما راحت و آسوده اثر خلق کنیم.
اگر شهداء به خصوص شهدای مدافع حرم نبودند به قول رهبر انقلاب باید در همدان و کرمانشاه با داعش می جنگیدیم و دیگر وقتی برای خلق آثار هنری نداشتیم.

شعر سروده شده در رثای شهید مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها،شهید حاج محمدحسین علیخانی:

از تب و تاب  ازل  در پی  این خاتمه بود

سائل  دست  علمدار  بنی فاطمه بود

ساکن  کهف  جنون ، همسفر  گمنامی    

محرم روضه خون، همدم بی دمدمه بود

خاکی  و  خالص  و  فریاد رس  محرومان  

عارف و عامل  و  رزمنده بی واهمه  بود

پاسداری  ز  حرم  از  مدد  مادر  داشت

چشم  در راه  ظهور  پسر  فاطمه  بود

بی نشانی  که  غریبانه  و  مظلوم  پرید

با همه  غربت خود  سنگ صبور همه بود

او "علیخانی"  گمنام  زمین  بود  اما

آسمان را به  اشارات  نظر ترجمه بود

از  خلاف  آمد  عادت طلبید آخر کام

تشنه می رفت ولی  مست می علقمه بود

وقتی از عشق حسین ابن علی جان می داد

بر لبش گاه شهادت فقط این زمزمه بود

غرق  خون است ملاقات ابا عبدالله

هر که دارد هوس  کرب و بلا بسم‌الله

"احسان فضلعلی"

 

 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه