خلاصه قسمت اول تا آخر سریال غربت + عکس های سریال
با توجه به آغاز پخش سریال غربت در روزهای جمعه در این مطلب از سایت صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل اول سریال غربت از نظرتان می گذرد، همراه ما باشید.
سریال غربت سریال جدید و اختصاصی نماوا است که قسمت اول این سریال در روز جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۸ پخش شد، بازیگران این سریال آناهیتا درگاهی، مهدی حسینی نیا، بهاره کیان افشار، حسین مهری، ترلان پروانه و … می باشند.
خلاصه داستان سریال غربت
در خلاصه کلی سریال غربت آمده است :بعد از زلزله ۵ ریشتری افرادی که خانه های خود را از دست داده بودند به همراه خانواده در کمپی استقرار پیدا میکنند.
مردی خلافکار به نام فری که تحت تعقیب پلیس است در کارهای قاچاق از آنها سواستفاده میکند. زنان آن کمپ برای رهایی از اسارت فری نقشه دزدی از کمیته امداد را طوری طراحی میکنند
که مردان آن کمپ از نقشه بویی نبرند.
(تعدادی از زنان یک کارتل مواد مخدر تصمیم به فرار و مهاجرت میگیرند و در این مسیر برای فرار از صاحب کارشان میبایست از سد او گذر کنند…)
خلاصه داستان سریال غربت قسمت ۱۱
ادی و شاهرخ کنار ریل راهن مشغول حرف زدن میشن، ادی زخماش بهتر شده و از اندازه دوست داشتنش از شاهرخ می پرسه و شاهرخ میگه من فقط تو رو دوست دارم، اما تو فری رو هم دوست داری. ادی میگه اونکه داداش صیغه ایمه اونو دوست دارم اما تو رو می خوام، شاهرخ میگه اگه قرار باشه جون یکی رو نجات بدی کیو انتخاب می کنی؟ ادی حرفی نمیزنه و شاهرخ بهش بر می خوره و میگه داری فکر می کنی؟ تو دو روزه ۲۰ لیتر عرق خوردی تا درد تیزیهایی که بخاطر فری تو تنته رو نفهمی بخاطر منم از این کارها می کنی؟ نه بوالله نمیکنی. ادی عصبانی میشه میگه آره می کنم، غربتی عشقشو جار نمیزنه من عاشقم. تو چرا خودتو با فری میذاری تو یه کاسه؟ شاهرخ میگه...
ادامه این داستان را در اینجا بخوانید
خلاصه داستان سریال غربت قسمت ۱۰
وحیده آخر شب وویس های علی رو گوش میده که از رفتن به ترکیه و بعدش کانادا میگه، محبوبه بهش میگه حکایت عاشقی تو غربت نَقل آبجوش و سیب زمینی تخم مرغه، بعد از عشق اینجا آدمها دو دسته میشن، یا مثل سیب زمینی نرم یا مثل تخم مرغ سفت، من جز دسته دوم بودم سفت شدم بعد از فریدون دیگه نتونستم. بعد از وحیده میپرسه کی قراره بره؟ وحیده میگه فردا، علی آدم داره خودش می بره، رسیدم به شاهرخ زنگ میزنم، بعدش هم تند تند زنگ میزنم، تو با صنم حرف زدی؟ محبوبه میگه...
ادامه داستان را در اینجا بخوانید.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت ۹
علی با شلیک تیرهوایی از اصطبل خارج میشه و با خارج شدنش، سیدجلال پیامی که براش میاد رو باز می کنند می بینه نوشته لعنت به من که نقطه ضعفمی، با خوندن پیام علی به گریه میفته.
ادی میره پیش رفقاش که باهاش کمک کنن اما اونا میگن فری چزی ارزشش رو نداره، ادی مورفی عصبانی میشه و ناراحت میگه اولا دهنتو آب بکش دوما تو یه آدم فروشی، که یکدفعه میرزند با اسلحه تیر هوایی میزنن، ادی میگه آدم فروش حکمش مرگه ، هر کی اینکارو کنم خودم می کشمش بعد با چاقو میفته به جونشون...
ادامه داستان را در اینجا بخوانید.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت ۸
صنم و فرید شب رو تا نزدیکای صبح پیش محبوبه موندند و راضیش کردن تا به شاهرخ بگن قضیه رو لو بده، فرید میگه من دیدم فری تو ۱۸ سالگی چطور یه نفر رو تیکه پاره کرده الان که دیگه یه حیوونی شده واسه خودش. صنم میگه همه کله گنده ها برای اینکه روی یه صندلی بشینن سر خیلی ها رو زیر آب کردن ولی بعدش چی؟ اینطور که نمیشه داستان لانتوری علنی نبود اما ادی فرق میکنه داداش صیغه ایشه، آبرو و شرفش تو غربته میدونه اگه محبوبه سلیطه بازی کنه و دهن وا کنه دیگه باید با فری فیس تو فیس بشه، یا این خون اون رو میریزه یا اون، دیگه باید قید غربت رو بزنه، میزنه؟
ادامه داستان را در اینجا بخوانید.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت ۷
علی تو استخر با دوستش صحبت می کنه و انگار یه نقشه هایی دارند، بهش میگه بی ادب رو باید ادب کرد، اول باید بریم سراغ بابام بعد هم سراغ فری چزی. سراغ فری جزئ بدون کالیب ( اسلحه) نمیشه رفت. دوستش میگه تو دن کیشوت من سانچو دستیارت، اصلا بزن بترکون من باهاتم همه جوره.
شاهرخ با اومدن ادی براش تیپ دخترونه زده ، ادی میپرسه اینجا چرا اینقدر سوت و کوره؟ شاهرخ میگه حکومت نظامیه، دلیلش رو میپرسه که چیشده؟ شاهرخ میگه رکب زدن، ادی میگه اونموقع که رکب میزدن تو کجا بودی؟ میگه من وسط بودم، خودمو کشیدم کنار نبودم اونجا، ادی میگه پس چرا به فری نگفتی؟ شاهرخ میگه چی میگفتم واسه کاری که ته اش معلوم نبود اگه میگفتم میخواست واسه کاری که نشده همه رو خفت کنه، ادی میگه باید میگفتی. فری این همه وقت هواشونو داشت. ادی به شاهرخ میگه...
ادامه داستان را در اینجا بخوانید.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت ششم
فرهاد با احلام برمی گرده به اتاق خودش و طناب بافته شده اش رو میگیره دستش، احلام از ترس کم مونده سکته کنه.
محبوبه میره تو اتاق شاهرخ یه سیم میندازه گردن شاهرخ و می خواد بکشتش، بهش میگه تو ما رو فروختی، شاهرخ خودش رو از دست محبوبه نجات میده و میگه من اگه می خواستم بکشمتون خودمو نمی کشیدم کنار، گفتی این دختره بی کس و کاره میرم هر بلایی خواستم سرش میارم آره؟ قضاوتم کردی، چرا باهام حرف نزدی و مثل حیوون باهام رفتار کردی؟ من زنم هم جنس خودت نگام کن، نکنه باورت شده مَردم؟ من ادای مَردا رو درمیارم، چون مجبورم، من پشت شاهرخ قایم شدم چون میخوام از دردها و غم هام فرار کنم، من کشیدم کنار بخاطر ادی که می خواهیم با هم از این نکبتدونی بریم، ما با این نفربره حرف زدیم منتظرم با فری تسویه حساب کنیم بریم ارمنستان، زخمم از همهتون بیشتره ، بعد من بیام شما رو به فری لو بدم به اونکه یبار منو کشته تو خبر نداری چه بلایی سر من اورده، اون بی ناموس حتی به ناموس داداشش هم رحم نکرد، به من رحم نکرد محبوب. فکر کردی من این غربت رو دوست دارم؟ محبوب تو خیلی بی انصافی. محبوبه که تا اینجا ساکت بود میگه باشه تو نفروختی می خوام زنگ بزنم به صنم.
محبوبه به صنم زنگ میزنه، صنم پشت گوشی گریه می کنه و میگه جاسوس...
ادامه داستان را در اینجا بخوانید.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت پنجم
فری میاد داخل و همه جا رو بررسی میکنه میگه دیوار بتون آرمه هست و برای کندنش تی ان تی می خواد، فری دست فرید رو میگره و به نوچه هاش میگه جسد سمسار رو بردارن ببرن بیرون، بعد به فرید میگه جیگردار شدی دیوار میکنی، به صنم میگه همبازی بچگیت من بودم ولی تو چسبیدی به فرید، لیاقت میخواست همپای یله غربت بودن. فری نوچه هاش رو صدا میکنه بیان داخل و فرید رو ببرن به تخت ببندن، فرید با داد و التماس می گفت فرهاد داداش نکن هرچی میگه غلط کردم گوش نمیده. فری به صنم میگه می خوام برم چشمش رو برات قاب کنم. صنم مجبور میشه بگه تو بردی حرف میزنیم الان صبح میشه باید بریم با هم توافق می کنیم. فرید از ترس خودشو خیس می کنه، فری چاقو رو میزنه ...
ادامه داستان را در اینجا بخوانید.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت چهارم
شاهرخ با ترس وارد خونه فری میشه و ازش سراغ وسایلش رو میگیره بر که میداره، فری میگه از اومدن نامزد شاهرخ میگه که براش سند گذاشته و قراره بیاد بیرون. بعد از صنم میپرسه اما شاهرخ جوابی نمیده و سریع خارج میشه از خونه و از خبری که شنیده ذوق میکنه.
فرید همچنان دیوار رو میکنه و صنم هم به سمسار داروی خواب آور تزریق می کنه.
دوست علی میاد سراغ وحیده و بهش میگه بیاد با علی صحبت کن حالش خیلی بده ، قول میدم دفعه آخر باشه، وحیده مجبور میشه قبول کنه و باهاش بره پیش علی که دم ریل قطار میز صندلی چیده و بساط پذیرایی چیده. وحیده به علی میگه باشه تو بردی قبول تو این زمونه که همه رد دادن تو واقعی ایی. علی میگه حالا میتونی یکم دوستم داشته باشی؟ وحیده میگه دنبال چی هستی؟ هر چقدر هم که رد داده باشی اینو می فهمی که آدم به هرچی که می خوای نمیتونه برسه، من اینو تو غربت خوب فهمیدم. علی میگه من گل بازم اما به یه چیزی اعتقاد دارم که آدما بهش میگن خدا...
ادامه داستان را در اینجا بخوانید.
خلاصه داستان سریال غربت قسمت سوم
از کمیته امداد برای بررسی وضعیت خانواده محبوبه و وضعیت جسمی پدرشون میان و ازشون سوالاتی راجع به بیماری پدرشون و وضع زندگیشون می پرسن که وحیده جواب میده و گواهی پزشکی پاشو میخوان که میاره نشون میده.
روز بعد وحیده با مادرش و باران پدرشون رو میبرن کمیته امداد، مسئول کمیته میگه با از کار افتادگی پدرشون موافقت شده و میتونند ببرنش خانه سالمندان.
مدیر کمیته با کارمندان جلسه ای میداره از شکایات مردم که گفتند تو مرکزش امنیت و حفاظت برای نگهداری نذورات برقرار نیست، مدیر هم از ایمانش به خدا میگه و لطف مردم.
ادامه خلاصه داستان قسمت سوم سریال غربت
خلاصه داستان سریال غربت قسمت دوم
پسر سیدجلال میاد غربت دیدن وحیده، وحیده مجبور میشه بره باهاش حرف بزنه، ازش میپرسه حاضره بخاطرش خودش رو با قطار بکشه اونم قبول میکنه و روی ریل قطار می خوابه. وحیده ازش میپرسه چرا منو انتخاب کردی من بچه غربتم به دردت نمی خورم، اونم میگه منم بچه صاحب زمین های غربتم بدردت می خورم. اما وحیده میگه کم کم فازت می پره، یکدفعه قطار میاد و وحیده میگه از روی ریل بلند بشه هرچی میگه اون بلند نمیشه یه ثانیه به اصابت قطار مونده بود که وحیده میکشتش کنار و کلی میزنتش که این چه کاری بود که میکنی. اما اون خوشحال بود که نقشه اش عملی شده بود. وحیده با حال خرابش برمیگرده غربت. اونقدر پیش محبوبه گریه میکنه که محبوبه مجبور میشه جلوی دهنش رو بگیره آقاش نشنوه. محبوبه بهش میگه یه کم این پسره رو بازی بدی رفتیم آنتالیا، اونوقت هرکاری بخواهیم می کنیم، صنم داره کار رو جمع می کنه.
ادامه خلاصه داستان قسمت دوم سریال غربت
خلاصه داستان سریال غربت قسمت اول
پرده اول
تو مقر استقرار که بهش میگفتن غربت مشغول کشیدن غذا برای افراد ساکن بودند تو یه اتاقک صفورا از حال میره، خانمها به کمک صفورا میان و پاشوره اش می کنند که تشنج کرده، می خوان ببرنش درمونگاه اما صفورا راضی نمیشه و میگه من دیگه وقت ندارم کارم تمومه.
فرید تو دست مشغول فروختن دلار بود، صنم با رفیقش بساطشون رو میارن تا گوشه خیابون بچینند و بفروشن، اون نزدیک مرکز جمع آوری پول برای کمیته امداد بود، صنم تمام حواسش به مأمورای کمیته که برای بردن پولها اومده بودند بود.
نامه ای بدست فرید میرسه که حاوی پاسپورتش برای مهاجرت بود. فرید میاد پیش صنم و نامه و پاسپورت رو بهش نشون میده، صنم میگه مبارکه، من کی برم محضر الان برم یا بذارم بپری بعد؟ فرید میگه عجله داری؟ دلت می خواد اسمم رو از شناسنامه ات در بیاری؟ صنم جواب میده دوست دارم تا کسی بو نبرده تمومش کنم و یه المثنی بگیرم. فرید میگه واقعا رفتن اینقدر راحته، اما صنم میگه فرید اگه اذیت میشی دیگه نیا دیدن من ما باهم حرف زدیم گفتم که تا پشتوانه مالی درستی نداشته باشم نمیام عشقم، تو هم الان اولویتت اینه ( به پاسپورت اشاره میکنه) ، اما فرید عصبانی میشه و داد میزنه که آره نیست اولویت من تویی، روزیکه این مهر خورد زیر پاسم فکر می کردم بهترین روز عمرمه اما دیدم نه، گفتم من دیگه پای کدوم بساط برم صنم رو ببینم، من گفتم میریم اونور دو شیفت کار می کنم تو رو به آرزوت میرسونم مگه نمی خواستی رو استیج باشی، خیلی بی معرفتی فقط فکر پولی، صنم میگه الان کار دارم برو بعدا حرف میزنیم، عصر از غربت بهت زنگ میزنم. فرید برخلاف میلش مجبور میشه بره.
صنم پاسپورت فرید رو بدون اینکه فرید بفهمه بر میداره و میبره غربت به محبوبه نشون میده، میگه این آدم قراره دیوار رو برامون سوراخ کنه قرار بود بپره حالا نمی دونه پاسپورتش اینجاست، حالا قراره یه دیوار سه متری رو بخاطر ما بکنه بعد بره، محبوبه بلند میشه میگه عملی ام اما بلیط بختم رو نمیدم دست قاتل شوهرم، صنم میگه قاتل شوهرت همونه که فرید رو فرستاد لا کار داستان، محبوبه میگه این بی وجود اگه نترسیده بود الان فریدونی غربت بود نه فرهاد، تو خوابش هم نمیدید جای داداشش بشینه و حال و روز من این نبود، این همون محبوبه است؟ نگاه میکرد زمین می لرزید، عارت نمیاد بگی خواهرتم؟ صنم میگه: ما یه دیوار کوفتی داریم به کی اعتماد کنیم؟ تو به کی اعتماد داری؟ به این سیف الله ریقو؟ دماغش رو هم نمیتونه جمع کنه، واسه همین میگم فرید به دردمون می خوره، خیلی از من و تو بیشتر کینه داره. محبوبه میگه از کجا معلوم قبول کنه؟ ما رو لا کار نذاره؟ صنم میگه قبول میکنه. الانم دارم میرم به فرید زنگ بزنم.
برای خواندن ادامه این مطلب روی لینک زیر کلیک کنید.
نظر شما