خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ششم

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت ششم سریال داریوش را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ششم
صفحه اقتصاد -

سریال داریوش در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازی‌فر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر و … است. خلاصه داستان قسمت ششمم سریال داریوش را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۶

داریوش با ساقی میره بازار بعد گشتن تو بازار ساقی میگه بریم یه املت بخوریم داریوش هم قبول میکنه . داریوش میگه ببخشید تو زحمت انداختمتون .ساقی هم میگه نه بابا چه زحمتی هیچی هم که نخریدید. داریوش جواب میده که والا من که بازار رو دیدم مردم رو دیدم شلوغی رو دیدم کلا حال و هوام عوض شد .ساقی میگه حالا این نیمرو رو بزنی نمیدونی حال و هوات چی میشه. حالا دیگه میمونی و بر نمیگردی. داریوش ساقی رو برای پس فردا شب شام دعوت میکنه تو یه رستوران قدیمی و میگه مال یکی از دوستامه، ولی ساقی اوکی رو نمیده و میگه پس فردا تولد دختر خالمه باید برم اونجا . ساقی نیمرو سفارش میده داریوش هم همینطور. صبر میکنن که سفارش بیاد داریوش میگه تو منو یاد کسی میندازی که خیلی برام عزیزه. ساقی میگه زندس داریوش میگه خبر ندارم ساقی میگه تعریف کن واسم . داریوش میگه نمیخوام یاد گذشته بیوفتم بعدشم زیاد ازش خبر ندارم. ساقی میگه من شبیهشم ؟داریوش تایید میکنه ساقی میگه سخت شد که داریوش دلیل رو میپرسه و ساقی میگه مهم نیس داریوش میگه ناراحت شدی ساقی هم میگه نه ولی از آخرین باری که شبیه کسی بودم خاطره‌ی خوبی ندارم. سفارش رو میارن .

داریوش شب رو تو خونه ی وحید می‌خوابه، صبح هوا سرد بود بهش میگه از جلو پنجره بیا اینور و وحید میگه لیلا گفت زنگ میزنه زنگ نزد من گفتم بخاطر سینا هم باشه زنگ میزنه حداقل، داریوش میگه من زنها رو میشناسم دو سه روز دیگه خودش بر میگرده، وحید میگه آره اونروز دم هتل دیدم.

سهراب به بهرام میگه دادم بچه ها آمار علیرضا رو دراوردن و به بهرام اطلاعات رو میده و میگه همه اموالش از باباش به ارث رسیده اینا دوتا داداشن با یه مادر پیر که اونم پرستار داره. بهرام میگه بیفت دنبال خانواده مقتول ببین رضایت بده هستند یا نه؟ سهراب میگه امروز خودم میرم آمار درمیارم. بهرام میگه خودت نرو یکی از بچه های معقولترت رو بگو بره آمار بقیش رو در بیاره. سهراب میگه اون پسره رو چیکار کنیم؟ بریزیم تو کارواش؟ بهرام میگه تو هیچ کاری نمیکنی تا بهت بگم، از این موضوع هم هیچی به رامین نمیگی. بعد میپرسی بچه هات داریوش رو اطراف خونه این پسره ندیدن؟ بهتر یه سیخونکی بهش بزنیم. سهراب سکه ها رو به بهرام میده و از مغازه بهرام میره بیرون موقع رفتن بهرام بهش میگه از صفیه خانم میپرسی این پنیرها رو از کجا میخرید؟

وحید نیمرو رو میپزه و میخورن و به وحید لیست خرید میده و میگه فردا میری خونه ی ساقی تا بیاد بیرون و وقتی برگشت به من زنگ بزن قراره بره تولد و وحید بهونه میگیره اما بعدش مجبور میشه قبول کنه.

سیفی میره مغازه اسباب بازی.

داریوش و وحید همزمان میان بیرون، سینا و لیلا هم دارن میرن مدرسه، سینا وحید رو میبینه و وحید میگه که میخوای برم سینا رو برسونم و بعدش بیام با لیلا حرف بزنم داریوش هم جواب رد میده.

داریوش ۶

سیفی با یه ماشین اسباب بازی میره پیش سینا تو مدرسه و با مدیر اونجا حرف میزنه و اجازه میخواد که سینا رو ببینه مدیر هم مجبور میشه اجازه بده، مدیر مدرسه سینا رو میبره پیش سیفی و سینا استرس داره سینا میاد و میگه که آقا بابای من فوت شده و مدیر مدرسه هم جواب میده که نه یه اشتباه شده ، الانم برو یه بعل بده پدرت بعد هم برو سر کلاس. سیفی کادو رو میده به سینا گریه میکنه و کادو رو میگیره.

داریوش میره پیش لیلا یه نایلون پر از خرید رو میزاره پشت در و به لیلا میگه بیاد برداره و میره. سینا با ماشین کنترلی بازی میکنه و گریه میکنه و ماشین رو قایم میکنه، لیلا سینا رو برای شام صدا میکنه. سینا میره و شام میخورن و درمورد باباش میپرسه لیلا میگه واسه چی میپرسی؟ سینا میگه میشه جواب بدی لیلا هم نمیگه و سینا به زور میگه که باید بدونم و لیلا میگه من نمیتونم بگم واسه این که مراقبت باشم ولی میدونستم که یه روز میای جلوی من میشینی با من اینطوری حرف میزنی میخوای بدونی باشه بابات یه شب انقدر مواد زد به خودش. سینا میگه تو جنازش رو دیدی؟ لیلا گریه میکنه و میگه آره و زنگ زدیم اورژانس اومد و برد سینا میگه چرا دروغ میگی؟ لیلا چیزی نمیگه و سینا میگه چرا داری دروغ میگی خودم دیدمش. سینا گریه میکنه و لیلا میگه که کجا دیدیش؟ سینا میگه توی مدرسه واسم ماشین کنترلی آورد خیلیم مهربون بود اصلا اون بابایی که تو میگفتی نبود چرا این همه سال بهم دروغ گفتی؟ لیلا عصبانی میشه ماشین کنترلی رو از سینا میگیره و توی حیاط میشکونه و آروم میشه. سینا گریش شدید تر میشه میگه نکن مامان دوستش دارم، اما لیلا با گلدون میکوبه رو ماشین کنترلی و میشکونه و به گریه های سینا اهمیت نمیده.

داریوش در حال خوردن شام بود لیلا بهش زنگ میزنه اما داریوش جواب نمیده و میگه بدار یکی دو روز بگذره میاد عذرخواهی میکنه، یکدفعه سنگی به شیشه می خوره و شیشه میشکنه هر دو میترسن. نگاه میکنن می بینن لیلاست که خیلی هم عصبانیه.

وحید آب قند میاره میده به لیلا و میگه بخور واست خوبه سینا هنوز داره گریه میکنه به وحید میگه که بره پیش سینا و خودش با لیلا در مورد سیفی حرف میزنه که شاگرد مغازه ی بهرام هست. لیلا میگه که بهرام به من قول داده بود گفت نمیذاره سیفی منو اذیت کنه و... داریوش میگه خب دروغ هم نگفته کاظم می گفت وقتی رشید رو گرفتن بهرام تصمیم میگیره که از آدمای رشید انتقام بگیره. صاف هم میره سراغ سیفی و بردنش زندونیش کرده پیش سگها شش ماه بهش آب و مواد دادن و بعد اوردن پیش خودش سند خونه مادر سیفی رو هم گرو میگیره،  لیلا بعد از شنیدن اینا میپرسه که اینارو از کی میدونی؟ داریوش میگه خیلی وقت نیس بابا دو سه روزه فهمیدم.

 لیلا عصبی میگه چرا الان بهم میگی چرا زودتر به من نگفتی؟ باید فردا برم پیش بهرام، داریوش میگه نه خودم میرم با وحید هم میرم. اما لیلا میگه سیفی نباید وحید رو ببینه، داریوش دلیل میخواد و لیلا میگه نمیتونم بگم و قول بده بهرام ندونه وحیدی وجود داره، وحید که میاد حرفشون نصفه میمونه.

سهراب و مجتبی و ممد میرن پیش بهرام و سهراب میگه که اون یدک کشی بود لاتی، حساب اونو رسیدیم و مجتبی حسابشو رسید و یه عالمه پول میده به بهرام و بهرام یه دسته پول میده به مجتبی.

سهراب میگه ممد هم آدرس خونه ی وحید همسایه لیلا رو پیدا کرده میگه انگار خونه کسی رو میپایه. نوه داریوش رو که میرسونه مدرسه چند باری رفته دم اون خونه. بهرام میپرسه این پسره با لیلا سر و سری داره؟ سهراب میگه فکر نکنم آقا خیلی کوچیکتر از لیلاست. یه دفعه شیشه مغازه میشکنه و لیلا میاد تو و سراغ سیفی رو میگیره سهراب داد میزنه که ساکت باشه و بهرام به سهراب میگه که ساکت باشه و بهرام همه رو میفرسته بیرون. بهرام میگه یه مرد نبود باهات بیاد واسه دعوا؟ و لیلا میگه که تنها اومدم که همه ببینن که نه تنها ریخت و قیافم که اخلاقمم شبیه منیژه است که بخاطر بچه ش دیوونه میشه، فک نکنن مثل صفیه س که از ترس نون و جونش هر روز بهشون بله بگن و تر و خشکش کنن. بهرام میگه میگی چه خبره یا نه؟ لیلا دوباره سراغ سیفی رو میگیره و میگه چرا فرستادیش پیش سینا و بهرام میگه من نفرستادم، اما چون باباشه خب نگرانشم وقتی میبینه دست هر کس و ناکسی میسپاریش؟ لیلا میگه به کی و بهرام میگه و اطلاعات وحید رو میده و حرف میزنن و لیلا میگه من بین بابام و سینا، سینا رو انتخاب میکنم لازم باشه سر بابام با تو شرط میبندم و ازش میگذرم. بهرام میگه این پسره کیه و لیلا میپیچونه میگه مشکلت اینه. بهرام میگه این مشکل سیفیه و لیلا میگه به اون چه ربطی داره؟ بهرام میگه باباشه دوستش داره اونم آدمه. لیلا بهش میگه ماجرا اونطور که فکر می‌کنید نیست اون بچه است با سینا رفیق شده بگو به سیفی خبری نیست وگرنه مجبورم همینجا بنزین بریزم رو سرم و آبرو براتون نذارم.

صفیه میخواد بره پیش بهرام که لیلا رو میبینه و ازهم رد میشن و صفیه میاد پیش بهرام و بهرام دو تا سکه میده به صفیه و صفیه میره موقع رفتن میگه لیلا رو دیدم چقدر شبیه منیژه شده.

داریوش جلوی لیلا رو میگیره و لیلا در مورد اینکه رفته پیش بهرام میگه.

ساقی سوار ماشین میشه و میره، وحید هم دنبالش میره.

داریوش داره میره و لیلا میاد و میگه کجا و داریوش میگه باز وحید بهت گفت عجب آنتنیه؟ لیلا هم گفت نه اون نگفته، من خودم نگرانتم. داریوش میگه دارم میرم جایی که ممکنه طلاها اونجا باشه، لیلا تلاش میکنه که منصرفش کنه ولی موفق نمیشه.

داریوش سوار ترک موتور وحید میشه و میرن، داریوش یه جا پیاده میشه و از وحید میخواد که ساقی رو تعقیب کنه، ساقی یه جا نگه میداره و وارد کافه میشه. داریوش تنها وارد خونه ساقی میشه با چراغ قوه نور میندازه تو حیاط طناب و وسایلش رو در میاره یه گودال تو حیاط بود درش رو باز میکنه داخلش هیچی نبود، یکدفعه یه صدایی از خونه میاد ، داریوش می بینه یه نفر خودش رو به پنجره میزنه که چرا منو حبس کردی...

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار