خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال طوبی| در قسمت پنجاه طوبی چه گذشت؟

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال طوبی| در قسمت پنجاه طوبی چه گذشت؟
صفحه اقتصاد -

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. 

خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال طوبی

مصطفی در حال حاضر شدنه تا بره کافه پیش صبا صاحب اونجا تا باهم صحبت کنن موقع بیرون رفتن تلفن خونه زنگ میخوره و مصطفی برمیداره و میبینه که آقا رسوله. او بعد از کمی احوالپرسی ازش میپرسه درباره خاله اش دیبا که رسول بهش میگه ما از هم جدا شدیم بهتون نگفتن؟ مصطفی میگه نه نمیدونستم سپس او شماره ای از دیبا میده که مصطفی تشکر میکنه. بعد از قطع تماس به اون شماره زنگ میزنه که میبینه کسی برنمیداره.  مصطفی به کافه پیش صبا رفته و بهش میگه که احساس خوبی دارم بهتون اگه راضی باشین میخوام درباره شما با مادرم حرف بزنم ولی قبلش میخوام درباره گذشته تون و اینکه چجوری این کافه بهتون رسیده بهم بگین. صبا میگه اگه دوستم داری گذشتمو میخوای چیکار؟ سپس میره سند کافه را میاره و میگه از وقتیکه یادمه اینجارو به اسمم زدن او با دیدن سند با تعجب میگه شما دختر جهانگیری؟ صبا میگه انگاری عشقت واقعی نبوده و میره داخل که مصطفی حسابی جا خورده.

فردای آن روز طوبی با پریزاد حرف میزنه و میگه که میخواد بره راهپیمایی اربعین پریزاد باهاش حرف میزنه تا از خر شیطون بیاد پایین و میگه با این حالت کجا میری؟ تو باید بری بیمارستان تحت درمان باشی! طوبی میگه حالم خوبه اینسری فرق داره پریزاد میگه چه فرقی؟ هیچ فرقی نداره طوبی میگه واسه خوده آقا میخوام برم نه به خاطر چیز دیگه ای. مصطفی بارها به اون شماره زنگ میرنه ولی میبینه که کسی برنمیداره پریزاد به خونه زنگ میزنه که مصطفی بهش میگه که رسول زنگ زد یه شماره هم از خاله دیبا داد ولی هرچی بهش زنگ میزنم کسی برنمیداره پریزاد ازش میخواد سریعتر بیاد عراق که مصطفی میگه چیشده؟ نه به اون موقع که نمیرفتین نه به الان که با یوسف رفتین اصرار هم دارین من زودتر بیام! اگه چیزی شده بگین بهم! پریزاد میگه نه نگران نباش. مصطفی میره به کافه که صبا بهش میگه من یه عذرخواهی بدهکارم نباید اونجوری حرف میزدم سپس بهش میگه من خودم باید برم عراق کار دارم اونجا مصطفی میگه چه کاری؟

او میگه هم یه سری مال امواله که باید برم دنبالش هم با مادرت حرف بزنم ببینم پدرم چیکار کرده چجوری مرده کی بوده. طوبی مقداری از پولو برمیداره و بیشتر از باقی مانده پول خونه به سلیم میده او میگه این پول زیاده نمیتونم قبول کنم طوبی میگه تو الان باید برای زنت کلیه بگیری بردار لازمت میشه بعدا برمیگردونی سپس بهش میگه من دو روز دیگه میرم کربلا تو هم باهام بیا. سلیم پولارو برمیداره و میره پیش ساعد و میگه پولو جور کردم ساعد خوشحال میشه و میگه زود پول جور کردی خوبه منم میدم به اون آدم تا زودتر بیاد کلیه شو پیوند بزنه به زنت نگران نباش عموجان.

ساعد میگه که خاله آنیه دنبالت میگرده انگاری و میخواد بره که ساعد میگه مراقب باش اون مار خوش خط و خال نیشت نزنه. یوسف از حمزه میپرسه راسته که مامانم اینجا زندانی بوده؟ او میگه این چه حرفیه پسرم؟ اما آنیه میگه یوسف بزرگ شده باید حقیقتو بدونه تو این خونه به مامانت بد کردن مامانت عاشق ضیاء بود پدرتم عاشق مادرت بود ولی شیث بد کرد به هممون بد کرد. طوبی و سلیم راه افتادن به راهپیمایی اربعین. به سلیم از بیمارستان زنگ میزنن و اونا میرن به بیمارستان طوبی با زن سلیم حرف میزنه و آرومش میکنه و میگه که حالت خوب میشه به دلت بد راه نده و آرومش میکنه. طوبی به مصطفی زنگ میزنه و میگه پرونده پزشکی واست فرستادم به بیمارستان های تهران بسپار که کلیه پیدا کنن مصطفی قبول میکنه. در نبود طوبی نامزد سلیم بهش میگه زنه خیلی خوبیه بهش کمک کن. مصطفی راهی عراق شده. دیبا به خونه شون تو تهران برگشته اما هرچی زنگ میزنه کسی درو باز نمیکنه... 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار