در قسمت ۱۳ سریال مهیار عیار چه گذشت؟ + خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال معیار عیار
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۳ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید
اگر دوست دارید بدانید که در قسمت ۱۳ سریال مهیار عیار چه گذشت و چه اتفاقاتی افتاد همراه ما با مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد باشید. مجموعه تلویزیونی «مهیار عیار» در ۳۵ قسمت به تهیهکنندگی بهروز مفید و کارگردانی سیدجمال سیدحاتمی از شنبه ۳ آذرماه هرشب ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه سه سیما پخش خواهد شد. این سریال ماجرای راهزنی است که بر اساس یک اتفاق، مسیر زندگیاش تغییر میکند و هر بار درگیر داستانی جدید میشود. قصه این سریال در دوران صفویه اتفاق افتاده است و بیش از ۲۵۰ بازیگر در این مجموعه تلویزیونی روبروی دوربین قرار گرفتهاند.
قسمت ۱۳ سریال مهیار عیار از شبکه ۳
شاهک با حکیم حرف میزنه و درباره کیمیا که بهش گفته بود حرف میزنه و میگه چجوری باید به کیمیا برسیم؟ حکیم میگه برای رسیدن به کیمیا باید سالها درس بخونی و آزمایش انجام بدی تا بهش برسی شاهک میگه چجوری باید پیداش کنم حکیم میگه هرچیزی که نایاب و ارزشمند باشه بهش میگن گوهر و کیمیا شاهک میگه تاحالا کوه طلا از نزدیک دیدین؟ حکیم میگه کوه طلا نه ولی تنگه طلا چرا سپس بهش آدرسی میده و میگه اونجا دیدم شاهک میگه اونجا که خزانه شاهه با دیوارهای بلند و کلی نگهبان! حکیم میگه فقط طلا اونجا نیست کلی کتاب های ارزشمند از قبیل کیمیا هم اونجا هست شاهک میگه من اگه برم بیارم شما میتونین به طلا دست پیدا کنین؟ او میگه حالا اصلا من بهت آدرس بدم که بری بیاری تو سواد داری که بتونی پیداش کنی؟ بگیر بخواب.
فردای آن روز نگهبانی میره سراغ داروغه و میگه جونور جونور! داروغه میگه چیشده؟ او میگه جونور به بازار حمله کرده درهای مغازه هارو شکسته او میپرسه چیزی هم برده؟ او میگه نه داروغه جا میخوره و میگه عجب جونور عجیبیه برین تا مردم به بازار نیومدن اونجارو درست کنین تا نترسن. یه نگهبان دیگه میاد و به داروغه میگه یه نگهبان مرده او میگه کجا؟ نگهبان میگه قلعه تبرک داروغه جا میخوره و میگه یعنی میخواستن به خزانه شاه دستبند بزنن؟ چیزی هم دزدیده شده؟ او میگه نمیدونم گفتن بیام دنبال شما و میره. داروغه به اونجا میره و با وزیر قلعه تبرک حرف میزنه و میپرسه چیزی هم از خزانه کم شده؟ او میگه نه تا جایی که دیدم همه چیز سرجاش بود! داروغه میگه باید مهیار عیار بیاد اون میتونه تشخیص بده چیزی بردن یا نه از همه بهتر اون میتونه دنبال دزد بگرده.
با اومدن مهیار عیار به داخل میرن و مهیار اتاق های خزانه را چک میکنه و از رد روی دیوار میفهمه که یه خنجر دزدیده شده سپس به اتاق کتب میرن و اونجا میگه این صندوق جابه جا شده مشخصه ولی باید بفهمیم کدوم کتاب هارو دزدیدن! کسی سیاهه کتب را داره؟ او بهش میگه نه حکیم ابوریحان بیرونی که اینجا نیستن الان ولی دستیارش هست! مأمورها میرن دم در خانه حکیم که شاهک درو باز میکنه آنها ازش میپرسن اینجا چیکار میکنی؟ او میگه غذا درست میکنم آنها سراغ حکیم را میگیرن که شاهک میگه نیستش رفته بیرون رفته پیش مقصود کلانتر بیک مریض احوال بود. کلبعلی با نگهبان ها به اونجا میرن دنبال حکیم. سلطان خانم زن کلانتر به حکیم میگه همه جیزو روهمدیگه خورد کله پاچه با شیر و خامه عسل، عدسی با سرکه و ارده شیره کی اینارو باهم میخوره!
حکیم واسش دارویی مینویسه تا از عطاری بزن بخرن کلبعلی به اونجا میره دنبال حکیم و با هم به قلعه تبرک میرن. حکیم با دیدن کتاب ها متوجه میشه که کتاب قانون ابن سینا نیست نسخه اصلیشو برده! آنها دارن تصمیم میگیرن چجوری پیدا کنن که مأمورهای شاه به اونجا میان و وزیر قلعه با داروغه را با خودشون میبرن داروغه به مهیار میگه حواست به خانواده ام باشه و میرن. کلبعلی جای وزیر قبلی قلعه را میگیره و به نگهبان ها میگه که کارتون با مهیار عیار هرچی بگه باید انجام بدین! اون خوب میتونه حرف از زیر زبونتون بکشه تا بگین دزد کیه و کی بهشون کمک کرده! اما مهیار میگه همتون آزادین برین سپس به کلبعلی میگه مأمورهاتو از دور بسپار مراقبشون باشن که هرکدومشون خواست فرار کنه میفهمیم که دست داشته و سرنخ خوبی بهمون میده قبول میکنه.
نگهبان ها موقع رفتن به مهیار میگه که میخوایم بهتون کمک کنیم تا پیدا کنیم دزدو نه برای دستمزد برای اینکه آبرومون در خطره مهیار میگه کی بهتر از شما سپس به کلبعلی میگه دوتا دوتا بفرستشون آدم های خودتم مراقبشون باشن. حکیم میگه کتاب با من خودم آدمم دارم میوفتم دنبالش شماها بیوفتین دنبال خنجر. مهیار میخواد بره که او میگه نمیخوای بفهمی آدمم کیه؟ او میگه کیه؟ حکیم میگه شاهک مهیار جا میخوره و میگه کلانتر بیرونش کرده؟ او میگه نه خودش اومده بیرون نمیدونم چیشده ولی خیلی دل شکسته بود جوان تو این سن و سال باید از تجربه درس بگیره با نصیحت حرف گوش نمیده! و میره.
زن قبلی شاه تو بازار آدم خاتونو میبینه که داره پارچه میفروشه ولی عقرب پارچه هاشو میریزه زمین و میخواد کتکش بزنه که او جلوشو میگیره و از اونجا میخواد که بره. سپس به خانه خاتون میره و باهاش درد و دل میکنه سپس باهمدیگه دوست های خوبی میشن و بهش میگه من تاجریو میشناسم که تمام پارچه های تورو میخره بهش میگم فردا بیاد کارگاهتون خاتون خوشحال میشه. دزد اصلی خنجر و کتاب رفته سراغ کسی که کتاب را میخواد بهش بفروشه و باهم تو کوچه پس کوچه های بازار حرف میزنن. خاتون با آشپزش حرف میزنه و میگه ای کاش مهیار عیار با همسر قبلی شاه ازدواج کنه کی بهتر از مهیار عیار! اما آشپزش بهش میگه که راسیتش از اول شما دونفر خیلی بهم میومدین! خاتون میگه دیگه نشنوم این حرفو هنوز سر سال شیخ احمد نشده! و میره...
نظر شما