خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت چهارم + دانلود قسمت ۴ سریال تاسیان

خلاصه قسمت چهارم و دانلود این قسمت سریال تاسیان را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال تاسیان قسمت چهارم + دانلود قسمت ۴ سریال تاسیان
صفحه اقتصاد -

سریال تاسیان در ژانر تاریخی عاشقانه در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلمیو منتشر می شود، سریال تاسیان به کارگردانی تینا پاکروان و با حضور بازیگرانی چون هوتن شکیبا، بابک حمیدیان، مهسا حجازی، محمدرضا غفاری، مجید یوسفی، رضا بهبودی، نسرین نصرتی، امیرحسین صدیق، پوریا شکیبایی، افشین حسنلو، مهرداد نیکنام، محمد شیری و مائده طهماسبی و... مهران مدیری و محمدرضا شریفی‌نیا تهیه شده است. خلاصه داستان قسمت چهارم سریال تاسیان را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه قسمت چهارم سریال تاسیان

شیرین و امیر تو اتاق بازجویی بودند شیرین از امیر تشکر می کنه که کمکش کرده، امیر میگه من دورادور شما رو می‌شناختم اما با دیدن اعلامیه ها تو کیف شما شوکه شدم، هرچند که اعلامیه ها مال دختر عمه اتون مریم خانم بود، من کیف شما سفید بود کیف دخترعمه اتون رو هم سفید کردم اما واقعا همچین کارهایی در شأن شما و خانوادتون نیست، کسی که نورماه رو به تصویر میکشه همیشه برای من سفیده حتی اگه رنگ مورد علاقه اش آبی باشه. شیرین تعجب میکنه که شما از کجا میدونید؟ امیر میگه چون همیشه دیدم لباسش آبیه حتی آبی فیروزه ای. مثل کتاب آخرتون پیراهن آبی نور ماه ستاره باران شد. شیرین میگه تازه چاپ شده کی وقت کردید بخونید؟ من فکر نمی کردم بازجوها هم روحیه لطیفی داشته باشند کتاب کودک بخونن، برای بچه اتون می خرید؟ امیر میگه من بچه ندارم یعنی ازدواج نکردم، آدم مورد علاقه ام رو پیدا نکردم ولی خیلی کتاب میخونم حتی کتاب کودک مثلا تن تن رو از بر هستم، شیرین ذوق میکنه میگه منم تن تن رو از بر هستم. بعدش کلی درباره نویسنده ها و کتاب ها حرف میزنن. شیرین میگه پس بخاطر علاقه اتون به تن تن اینجا هستید؟ امیر میگه تن تن خبرنگار بود. شیرین توضیح میده که خب کارهاش شبیه کارآگاه ها بود. سعید تو اتاق دیگه تمام حرفهای امیر و شیرین رو میشنید.

هما میره خونه و مریم بهش میگه ریختن تو دانشگاه شیرین رو گرفتن از تو کیفش اعلامیه پیدا کردن ، شیرین کیف منو گردن گرفت. همه عصبانی و ناراحت میگه بمیری تو که داری کارهای باباتو میکنی، چند بار باباتو گرفتن ضجر کشیدیم. مریم میگه غلط کردم مامان.

شیرین به امیر میگه کاش من جای دیگه شما رو دیده بودم اونوقت کلی حرف داشتیم برای هم بزنیم، اما میشه من با خانوادم تماس بگیرم تا الان حتما خیلی نگران شدن. امیر بهش قول میده کمکش کنه. بعد از اتاق نیره بیرون سعید بهش میگه بالاخره تموم شد ؟ امیر میگه نه تازه داره بجاهای خوبی میرسه، سعید میگه تمومش کن بره، امیر میگه هنوز ۹ نشده این بره من دلم تنگ میشه، سعید میگه نمیشه اگه دیر بشه باید تا صبح بمونه. امیر میگه تا صبح نمیشه نگهش داریم پدرش نگران میشه. 

جمشید فشارش بالا میره حالش بد میشه و دکتر میاد ویزیتش کنه. دکتر نجف زاده به دیدن جمشید اومده بود و قضیه رو براش تعریف کرده بود. 

امیر به شیرین میگه من صحبت کردم قرار شد بعد از انجام کارهای اداری آزادتون کنیم گفتم براتون غذا بگیرن، شیرین میگه من غذا نمیخورم، بعد میگه ببخشید، البته من چون اسمتون رو نمیدونم با ببخشید صداتون می کنم، امیر کمی مکث میکنه و بعد میگه من خسرو هستم. شیرین میگه جسارت نباشه فامیلیتون رو گفتم، امیر میگه اونو به لحاظ امنیتی نمیتونم بگم. شیرین درباره بقیه همکلاسی هاش میپرسه که در چه حالن، امیر میگه هر کدوم جدا بازجویی میشن.

منوچهر از دکتر نجف زاده میپرسه چی شده ؟ بهش میگه خبر خوشی نیست اگه دهنت قرص باشه میگم، احتمالا مرد رو گرفتن، منوچهر سریع میگه تیمسار ... تا میاد بگه نجف زاده میگه هیس گفتم احتمالا چون خبری ازش نیست. منوچهر میگه من شهریور همه چیز رو بهش دادم فقط یه ضبط صوت و ... دارم، دهنش قرصه. دکتر نجف زاده میگه باید صبر کنیم حالا یا باید خودش خبر بده یا از اخبار بفهمیم. موقع رفتن جمشید میگه بگو نازی برای دکتر غذا بکشه اما دکتر میگه نه من دارم میرم پیش حوری. با رفتن دکتر نجف زاده، جمشید از منوچهر میپرسه این برای چی همش میره سراغ حوری؟ منوچهر میگه ول کن حوری رو ، اسم حوری اومد شیرین یادت رفت. جمشید زنگ میزنه به حوری و ازش میپرسه این چرا داره میاد خونه تو؟ حوری ازش میپرسه تو از کجا میدونی؟ جمشید میگه از خونه من داره میاد خودش گفت. جمشید میگه این رسید سریع روانه اش کن بره بهم زنگ بزن.

شیرین میره خونه عمه اش، مریم خیلی ازش عذرخواهی میکنه ، هما میگه نذاشتم بابات بفهمه گفتم بخاطر خواستگاری قهر کردی رفتی خونه ما. هما میگه واسه شیرین شام بیار، 

سریال تاسیان

شیرین میگه خیلی شانس آوردم میدونی بازجوم کی بود؟ همون پسره بود که زد تو سرشون نذاشت اعلامیه ها بیفته دستشون همون بود. تا یکی اومد بد حرف بزنه از اتاق انداختش بیرون. مریم میگه یارو مامور بود؟ چرا باید همچین کاری برات بکنه؟ شیرین میگه چون می خواست کمکمون بکنه شناخته بود منو. مریم میگه مگه تو گوگوشی همه تو رو بشناسن؟ شیرین میگه نه از روی کارهام شناخت عاشق کمیک استریپ بود. گفت از رو شباهتت به نورماه شناخته منو. مریم باورش نشد و هما هم میگه خداروشکر که اینجایی الان.

هما زنگ میزنه به منوچهر و میگه دخترها همینجا می‌مونن تو هم آرش رو فردا ببر مدرسه.

امید میره مغازه فرش فروشی پدرش، بهش میگه امیر دیروز لای مامورها بود البته شک دارم، رضا میگه اون تومبونش رو بالا نمی‌کشه بره مامور بشه؟ امید میگه لابه لای دانشجوها بود، دیروز کارتم رو گرفت فکر کنم جعل کرده، رضا میگه اگه جعل کرده باشه مامور نیست اونها به کارت احتیاج ندارن، وقتی از چیزی مطمئن نیستی به کسی حتی به خودت هم نگو، اگه اینطور باشه ما زندگیمون میره رو هوا حتی این حجرمون بخاطر یه الف بچه همه چیز نابود میشه چه داستانی تو کله این بچه میگذره خدا میدونه. 

منوچهر میاد خونه و می بینه هما خونه رو بهم ریخته، هما بهش میگه هر چیزی بهت میگم یه کلمه اش رو هم به جمشید نمیگی، بعد قضیه دیروز دانشگاه و دستگیری شیرین رو براش تعریف می کنه. اگه هرچی داری بده به من نیان بگیرنمون اگه بفهمم با رفیقت رجب زاده در ارتباطی دیگه منو نمی بینی.

شیرین میره دانشگاه و میبینه کسی تحویلش نمیگیره مریم میگه همه فکر می کنن ما اونها رو لو دادیم، امید میره دانشگاه و بابک خودش رو به اونها می چسبونه تا کمی بقیه تحویلش بگیرن. شیرین به مریم میگه کاش میشد با اون آقاهه ارتباط پیدا می کردم، مریم عصبانی میشه میگه بابای من با اون همه سابقه اسم ساواک نیاد تنش می لرزه بعد تو نمیدونی طرف اسمش چیه میخوای باهاش حرف بزنی. شیرین میگه اسمش خسروست، مریم میگه یارو خیلی زبله الان تو میگفتی اسمم لیلیه می گفت مجنونم چقدر ساده ای، شیرین میگه چرا به همه شک داری، شاید اسم سازمانی اش بوده.

رضا میره چاپخانه دنبال امیر ، امیر خواب بود بیدارش میکنه میگه برو صورتت رو بشور بیا کارت دارم، با رفتن امیر ، رضا اتاقش رو کمی میگرده، امیر میاد میگه هنوز هم منو می گردید من دیگه بزرگ شدم. رضا میگه این زندگیه که تو درست کردی؟ نشنوم مزدت از جای دیگه بیاد، سربسته بهت میگم شش دونگ حواسم بهته پاتو کج بذاری داغونت می کنم، بجای عکس مادرت برو بهش سر بزن. تکلیف دخترخاله ات رو هم روشن کن، اگه عقل داشتی می گرفتیش میشستی پای زندگیت. با رفتن رضا ، امیر به عکس نقاشی های شیرین نگاه میکنه میگه ببخشیدا بابام منظوری نداشت فکر نکنی خبریه دخترخاله ام منو می خواد من اونو نمی خوام.

منوچهر میره پیش نجف زاده و بهش میگه هم ربانی رو گرفتن هم مرد رو چرا بهم نگفته بودی، دیروز ریختن دانشگاه تو نبودی؟ نجف زاده میگه بودم به بچه ها هم گفتم اما گوش نکردن. منوچهر میگه یه سری از دستگاه ها رو آوردم تو ماشین تحویل بگیر به رفقا هم بگو من دیگه نیستم. نجف زاده میگه یادت که نرفته اون تو بودی چون حوری ازم خواست به رفقا گفتم رفتم اوردمت بیرون، این‌که نابغه ای و امن بجاش ازت خواستن یه سری دستگاه تعمییر کنی اینا معنی داره، همونها اگه ببینن ترسویی و جا زدی یا ممکنه لو بدیشون قبل از سیستان سرتو میکنن تو منم با خودت می کشی پایین من ضمانتت رو کردم، من خودمم سفید نیست ببر یه جا بذار، منوچهر میگه نه امروز هما اتاقم رو داشت می گشت بو ببره برام بد میشه، نجف زاده میگه پس بذار به حوریه بگم ببینم چیکار میکنه، منوچهر میگه به حوری نگو، نمیخوام به گوش جمشید برسه، نجف زاده میگه حوری محاله به گوش برادرزنت برسونه از نظر من حوری امن ترین نقطه جهانه، بذار من تصمیم بگیرم. 

شیرین یه دسته گل میبره سرکار پدرش، ازش عذرخواهی میکنه، جمشید میگه مگه پسره نیومد شکر خورد چرا نیومدی؟ شیرین میگه وای من گفتم کار خود شهرام نبوده و شما بهش گفتید. 

شکوه مادر شهرام به تیمسار میگه برو ببین قضیه چی بوده دیشب گفتن نیاییم، تیمسار میگه یه کار نکن شراکت رامسرمون بهم بخوره، طرف حالش بد شده گفته نیاییم. شکوه باورش نمیشه و میگه کاش خودشون زنگ میزن این بی احترامی بود نوکر خونشون زنگ بزنه، شرط می بندم الان بری می بینی منوچهر حالش هم خوبه.

منوچهر میره کارخونه سریع میره اتاقش و تو جا ساز کمد مخفی اش دستگاه ها رو قایم میکنه و همون لحظه تیمسار وارد اتاق میشه و میگه منوچهر حالت خوب شده؟ منشی میاد داخل و میگه شما اینجا چیکار می‌کنید تیمسار؟ تیمسار میگه اومدم عیادت، مری منشی اتاق جمشید میگه ایشون کی حالش بد شد ما نفهمیدیم؟ شیرین و جمشید از اتاق روبرو میان بیرون شیرین میگه دیشب حالشون بد شد، تیمسار میگه به به همه جمعند می گفتید میومدیم اینجا خواستگاری.

با رفتن شیرین همه میرن اتاق جمشید و سفارش نهار هم میدن.

پری زنگ میزنه زری میگه اینا دارن یه چیزی رو از تیمسار قایم می کنن منوچهر هم اصلا حالش خوب نبود، شیرین به منوچهر چشمک زد نکنه چیزی میدونه و بره به عمه اش بگه، محسن میاد داخل اتاق پری و بهش میگه دیدم تیمسار اومده گفتم سرشون گرمه بیام یه کوچولو ببینمت، پری عصبانی میشه میگه برو کی گفت بیای اینجا. پری که داشته آرایش می کرده ، محسن بهش میگه اگه بفهمم برای کسی دیگه اینا رو میزنی هر کی باشه سرش رو می برم میذارم رو سینه اش.

شب مریم به شیرین میگه اینا خیلی ترسناکن، شیرین میگه ولی من خیلی شانس اوردم، خسرو خیلی خوب بود، مریم میگه از صبح خیلی خسرو خسرو می کنیا، شیرین میگه من همش دو بار گفتم خسرو، مریم خب حالا چه تعدادش هم یادته، حالا خوشگل بود، شیرین میگه بامزه بود، اصلا فردا به بهونه تشکر میرم بهش میگم بچه ها رو آزاد کنه.

امیر میره در خونشون و منتظر میمونه پدرش بره و بعد میزنه در میزنه مادرش براش نیمرو درست می کنه و میگه کی شما دو تا سر و سامون بگیرید من نوه هام رو بغل کنم؟ امیر میگه از امید که آبی گرم نمیشه اما منتظر باش به همین زودیا. مادرش خوشحال میشه میگه به سپیده دلت راضی شد؟ امیر میگه نه اون بهتر از من حقشه. مادرش میگه جان قدسی بگو خبریه؟ امیر میگه شما دعا کنی انشالله. مادرش میگه معلومه دعا می کنم انشالله به هر آرزویی داری برسی. امیر میگه می خوام اسم نوه ات رو بذارم نور ماه. 

شیرین با یه بسته کادویی میره ساواک و میگه ببخشید با آقای خسرو کار داشتم...

دانلود سریال تاسیان قسمت چهارم

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه