دانلود قسمت پنجم سریال ذهن زیبا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۵

پخش سریال ذهن زیبا از اول ماه رمضان آغاز شده است، شما می توانید در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت پنجم سریال ذهن زیبا را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنید.

دانلود قسمت پنجم سریال ذهن زیبا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۵
صفحه اقتصاد -

سریال ذهن زیبا هر شب در ایام ماه رمضان از شبکه یک سیما پخش می شود. سریال ذهن زیبا اقتباسی آزاد از زندگی دکتر حسین بهاروند، محقق برجسته‌ی ایرانی در حوزه‌ی زیست‌شناسی است که چالش‌های علمی و ذهنی او را به تصویر می‌کشد که امیرعلی دانایی شخصیت دکتر را ایفا می کند.

دانلود سریال ذهن زیبا قسمت ۵

https://telewebion.com/episode/۰x۱۱d۶c۵f۸

خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۵

محسن سر کلاس زیست جانوری هستش و از مبحث شیرین جنین لذت می‌بره بعد از تموم شدن درس پیش استاد میره که او بهش میگه محسن هنوز سوالی که می‌خوای بپرسی خیلی زوده محسن میگه نه فقط می‌خواستم بهتون بگم که خیلی لذت بردم از درس استاد بهش میگه خیلی سال پیش یه دانشجو داشتم مثل تو الان داره توی دانشگاه همین درسو تدریس می‌کنه و از اونجا میره. محسن با دیدن استاد جنین سازی ازش می‌خواد که اگه کمکی چیزی خواست بهش بگه استاد میگه دارم با یه سری از بچه‌ها آزمایشگاهو تمیز و مرتب می‌کنم اگه بیای که خیلی خوب میشه محسن قبول می‌کنه تا بهشون کمک کنه. فردای ان روز محسن با دوستاش به خانه برمی‌گردن همگی شروع می‌کنند به شستن فرش‌ها و تمیز کردن خونه قبل از به دانشگاه رفتن. در خانه‌شون به صدا در میاد که با باز کردن در می‌بینن علی پدر محسن به همراه پسر عموی محسن اومدن.

او از دیدن آنها حسابی خوشحال میشه به داخل می‌برتشون و میگه حداقل اگه می‌دونستم دارین میاین فرش‌هارو نمی‌شستیم! علی میگه اشکالی نداره داشتیم از بندرعباس می‌رفتیم اصفهان گفتیم سر راه بیایم یه سر بهت بزنیم و بریم بعد از کمی وقت گذروندن با پدرش محسن میره به آزمایشگاه تا شروع کنه به تمیز کردن آزمایشگاه با بقیه او در حال تمیز کردن و مرتب کردن آزمایشگاه است که استاد جنین سازی پیشش میره و میگه یکی از بچه‌ها به اسم  پروانه فرزانه به یکی از ده های اطراف شهر میره برای تدریس به بچه ها الان مریض شده نمیتونه ازت بخوام تو می‌تونی بری؟ راهشم خیلی دور نیست! پشت دانشگاه اتوبوس‌هاش هست میشینی میری اون ده میان برت می‌دارن و می‌برنت پیش بچه‌ها. محسن قبول میکنه و میره به اون ده که می‌بینه یه سری بچه‌ها اونجا نشستن و ازش می‌پرسن که خاله پروانه نمیاد؟ محسن میگه چرا میاد ولی چند روزی کار داره به جاش من اومدم تا دوباره خودش بیاد یکی دیگه از بچه‌ها میگه قرار بود امروز بریم جنگل نقاشی بکشیم یعنی نمیریم؟

محسن جا می‌خوره و فکر می‌کنه و میگه کدوم جنگل؟ بچه‌ها همگی دستشونو رو چشمشون میزارن و میگن این شکلی هفته پیش رفتیم دریا این هفته قرار بود بریم جنگل تا نقاشی بکشیم محسن میگه خب الان من باید چیکار کنم؟ آنها میگن که باید جنگلو برامون تعریف کنی که چه شکلیه محسن شروع می‌کنه به توصیف کردن جنگل که هر کدوم از بچه‌ها تصویری از جنگل تو ذهنشون می‌سازند و شروع می‌کنن به کشیدن نقاشی. اون وقتی برمی‌گرده به خونه پدرش باهاش صحبت می‌کنه و میگه همین جوری که اینجا داری درس می‌خونی به این فکر کن که اگه یه روزی من نباشم چه کار می‌کنی برای خودت برای بچه‌ها. محسن ناراحت میشه و میگه دور از جونتون این چه حرفیه علی میگه این حرفارو یه روزی پدر منم به من زد زندگیه دیگه کسی که از فردای خودش خبر نداره پدر منم یه روزی به من گفت الان به تو میگم تو هم یه روزی به بچه‌ات میگی.

محسن به همراه پسر عموش و پدرش به دکتر میرن چون پدرش کمی ناخوش احواله وقتی دکتر بهش میگه چیز خاصی نیست فقط خستگیه محسن خیالش راحت میشه فردای آن روز پدرش و پسر عموشو راهی می‌کنه به سمت اصفهان و خودش به دانشگاه میره. او پیش استادش میره و ازش می‌خواد تا زمانی که خانم پروانه حالش کاملا خوب بشه اجازه بده اون بره پیش بچه‌ها برای تدریس استاد خوشحال می‌شه و قبول می‌کنه. محسن میره پیش بچه‌ها و بهشون میگه خوب خانم معلمتون بهتون تکلیف نداده بود؟ آنها بهش میگن چرا قرار بود امروز بیاریم محسن ازشون می‌خواد تا تکالیفشونو بهش نشون بدن آنها همراه دفتر مشقشون یه نهال هم در میارن محسن می‌پرسه این چیه؟ یکی از بچه‌ها میگه قرار بود امروز ببریم پشت مدرسه بکاریم محسن میگه خوبه پس واسه چی نشستین پاشین بریم بکاریم! همگی نهال‌هاشونو تو باغچه می‌کارن.

روز بعد محسن با پول خودش برای بچه‌ها مداد رنگی می‌خره او روز بعد بین بچه‌ها پخش می‌کنه و آنها حسابی خوشحال میشن سپس محسن بهشون ضبط صوتو نشون میده و میگه می‌دونین این چیه؟ آنها میگن نه محسن صدایی ضبط می‌کنه و براشون پخش می‌کنه که آنها تعجب می‌کنند محسن میگه خب الان صداتونو ضبط می‌کنم هرچی می‌خواین به خانم معلمتون بگین تا ببرم بدم بهشون آنها ابراز دلتنگی می‌کنند و ازش می‌خوان تا زودتر برگرده پیششون. محسن ضبط صوتو به دوست پروانه میده تا ببره پیش او تا پیامو گوش کنه پروانه هم پیامی برای بچه‌ها ضبط می‌کنه و به واسطه دوستش به دست محسن می‌رسونه.

محسن ندیده عاشق رفتار و اخلاق پروانه شده او بارها صدای ضبط شده اونو گوش می‌کنه و وقتی میره پیش بچه‌ها پیام خانم معلمشونو براشون پخش می‌کنه. پروانه حالش بهتر شده و محسن از اینکه قراره اونو تو دانشگاه ببینه استرس و اضطراب داره دوستاش متوجه حال او شدن اول مسخره‌اش می‌کنن سپس تا دانشگاه راهیش می‌کنند و ازش می‌خوان تا به خودش مسلط باشه. محسن دم کلاس پروانه وایساده تا  با دوستش بیاد بیرون که ببینتش اما پروانه از پشت سر به محسن نزدیک میشه و صداش می‌زنه محسن با دیدنش حسش بهش بیشتر میشه و از خجالت سرشو پایین می‌ندازه...

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه