هنرمندانی که در پاییز امسال درگذشتند!
علاوه بر اساتیدی که در این صفحه نامشان گنجانده شده است هستند هنرمندان دیگری که در پاییز امسال فوت کردند مانند مرحوم آرش میراحمدی، اکبر قدمی و اکبر احمدی که روحشان شاد.
پاییزی که در حال گذر است، انگار که سر عداوت دارد با هر چه که اهل فرهنگ و هنر است. از ابتدای پاییز تا همین امروز حداقل ۱۰ نفر از بزرگان سینما و تلویزیون ایران از دست رفتهاند، آمار غریبیست، این دیگر شعر و ترانه نیست، به باغ هنر ایران، خزان زده است.
در ادامه مطلب یادداشت چند منتقد سرشناس سینما را برایتان آوردهایم که میخوانید:
بانو بیتا فرهی:
امیر عبودزاده درباره درگذشت بانو بیتا فرهی نوشت: ختش بلند بود. ستاره بختش درخشان بود که یک شبه توانست ره صد ساله را برود. با همان فیلم لعنتی. با همان نقش لعنتی. «هامون» زندگیهای زیادی را زیر و رو کرد. خیلیها را عاشق کرد. و دو نفر را به اوج آسمان برد: حمید هامون و مهشید. زوجی که اگر در فیلم چندان آسوده و سعادتمند نبودند، باری در دنیای واقعی به خیلی چیزها رسیدند. به چیزهایی که فکرش را هم نمیکردند.
یکی خسرو شکیبایی بود که با همان تک نقش طلایی سوپراستار سینمای ایران شد و اگر خودش به خودش بد نمیکرد اگر اسیر عادتهای شومش نبود، شاید هنوز هم میتوانست در سینما و بیرون از آن آقایی کند. بشود یکی مثل بهروز وثوقی. که همه برایش از جا بلند شوند و به احترامش کلاه از سر بردارند. اما عموخسرو زود رفت و همه را حسرت به دل گذاشت.
او حالا یکی از همه رفتگان هامون است. عزتاللهخان و عمو خسرو و جلال مقدم و حسین سرشار و این آخری داریوش مهرجویی که با وحیده محمدیفر، دیگر بازیگر فیلم، رفتند و ما را با جادوی آن فیلم خاطرهانگیز تنها گذاشتند. بیتا فرهی لابد تحمل این همه تنهایی را نداشته. لابد روحش دیگر در کالبدش نمیگنجیده. اما هالهای که او را برای همیشه در برگرفت، سحر و طلسمی که از پرده نقرهای به زندگی نکبت و کسالتبار واقعی سرریز میشود، تا ابد رهایش نخواهد کرد. زن زیبا و باشکوهی که روزگاری رویا و خیال همه ما بود. صدای افسونگری که آهسته از طبقه دوم کتابفروشی میگفت: «هامون» و ما دلهایمان یکسره میرفت.
استاد داریوش مهرجویی:
نوید پورمحمدرضا هم در غم مرگ تلخ و دردناک داریوش مهرجویی نوشته است: در اغلب فیلمهای مهرجویی، شاید در بهترین فیلمهایش، زندگی پیشترها سپری شده و اکنون تنها میتوان آن را به یاد آورد، بازیابی کرد، از نو تفسیر کرد. کسی که به یاد میآورد، بازیابی و از نو تفسیر میکند، راویِ درونداستانی فیلمهای اوست. همان کسی که دفترچهی خاطرات متعلق به اوست، صدای درون دارد و صدای درونش شنیده میشود. لیلا، هامون، محمود شایان، پری، صفا، مریم بانو، علی سنتوری، خسرو، داریوش مهرجویی؛ راوی همهی اینهاست.
فرد تکافتادهای که یاد جمع را از نو زنده میکند. یک «خودِ» رمانتیک که مواجههی خود با امروز ناپایدار، دیروز ازدسترفته و فردای ناپیدا را ترسیم میکند. زیر لب ذکر میگوید، شعر میخواند، با خودش حرف میزند، خواب میبیند، خیالبافی میکند، برای خود در تنهاییاش مینویسد، و در همه حال به یاد میآورد. یادآوری منشاء فلشبک است و فلشبک پربسامدترین تمهید روایی در فیلمهای مهرجویی. اغلب خانهای در گذشته جا مانده که خوابِ آینده خواهد شد.
یک نفر از آیندهْ خانه را با دیوارها، اتاقها، آدمها، و رازهایش به یاد خواهد آورد. خانههایی که آدمهای فیلمهای مهرجویی روزگاری در آنها زیسته بودند و در بزرگسالی دوباره به خواب میدیدند یا به یاد میآوردندشان، اکنون همگی خراب شدهاند و چون کسی در آنها نزیسته، احتمالاً به خواب کسی هم نخواهند آمد. فلشبکهای او فقط یک رویداد داستانی قدیمی را نشان نمیدهند، بلکه گوشههایی کوچک از جهانی سپریشده را آشکار میکنند. ارزششان فقط در اطلاعات داستانیشان نیست، بلکه در یادآوریِ بُعد و عمق ناپیدای لحظهی اکنون است. فلشبک برای مهرجویی حفظِ میراث آبا و اجدادیست، پاسداشتِ «بدویت تاریخی کپکزده»، البه نه برای نازیدن و بالیدن به آن، که برای نشان دادن وضعیت پیچیده، ناهمگون، چندهویتی، و همزمان باستانی و امروزینِ آدمهایش در لحظهی اکنون.
فلشبک در ترکیب با رویا و فانتزی فقط یک تکنیک داستانگویی برای مهرجویی نیست، فقط روششناسیِ فیلمهایش نیست، بلکه معرف جهانبینی او و معرفتشناسی فیلمهایش است. نگرشش به جهان و انسان را میتوان در آن یافت و البته سرچشمههاش فکریاش را؛ مهمتر از همه، آنطور که من میتوانم تشخیص دهم، کارل یونگ و داریوش شایگان را. و اگر این سرچشمهها را به مدیوم سینما هم امتداد دهیم، احتمالاً در لحظهها و نقطههایی فدریکو فلینی و اینگمار برگمان را هم بتوان به خاطر آورد. «هامون»، بهخصوص، نزدیکترین تجربهی مهرجویی به سنت سینمای مدرنیستی است.
فردوس کاویانی:
رضا صائمی هم در مرگ غریبانه فردوس کاویانی یادداشت خود را اینگونه شروع کرد: آخ که چقدر دلم سوخت....نه از رفتنش که از بودن بی بهایش....اینکه چه بازیگر توانای بی ادعا اما قدر نادیده ای بود...انگار روزگار زخمی به او زده بود بدتر از انزوا......اغلب او را با سریال همسران به یاد می آورند و نقش آقا کمال همسر مهین(مهرانه مهین ترابی)...اما فردوس کاویانی دو جواهر در نقش آفرینی و کارنامه بازیگری اش دارد که برای همیشه می درخشد.
یکی در اجاره نشین ها و نقش مش مهدی سرکارگر(اسلاید دوم) و دیگری در بانو و نقش کرمعلی (اسلاید اول) که باز هم کارگری از طبقه فرودست بود....چنان باور پذیر که گویی مهرجویی از یک کارگر زحمت کش و ساده و فروتن به عنوان نابازیگر استفاده کرده....اصل جنس بود...خودِخود نقشی که باید می بود....درک درست او از نقش و اجرای آن چشمگیر است....آنگونه که مش مهدی و کرمعلی در کسوت یک کارگر ساده به ابژه تماشا تقلیل نمی یابد، حقیقت تلخ و تراژیک این طبقه را در رئالیستی ترین شکلش بازنمایی می کند....سینمای ایران بازیگر توانمندی را از دست داد...چقدر تو دوست داشتنی بودی مرد....فردوس نصیبت باد
وحیده محمدیفر:
یکی از منتقدان سینما به نام «فرشته» در توئیتر خود به یاد وحیده محمدی فر، همسر داریوش مهرجویی نوشت: وحیده محمدیفر همسر و همکار فیلمنامهنویس مهرجویی در اغلب فیلمهای دو دهه اخیرش بود. با فیلمِ بمانی، پژوهش و نوشتن فیلمنامه را در همراهی با مهرجویی آغاز کرد و با مهمان مامان، سنتوری و... لامینور ادامه داد.
وحیده روانشناسی خوانده بود و طراح لباس بود ولی اگر اشتباه نکنم صرفا در پروژههای همسرش بعنوان همکار فیلمنامه مشارکت داشت. انتخاب کرده بود که با و همراه مهرجویی بنویسد و حضوری آرام و بیادعا در کنار او داشت. این قتل دلخراش، سبوعانه و فراموش نشدنی، زندگی و نام او را برای ابد با مهرجویی پیوند زد. همانطور که خودش میخواست و بود.
امرالله صابری:
بخش دیگری از یادداشت رضا صائمی را درباره این بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون را در اینجا بخوانید: روحش شاد امرالله صابری....همیشه او را به عنوان رئیس هامون به یاد می آوردم و این حرفش به هامون چپ اندیش که: "دست از این بدویت تاریخی کپک زده ات بردار بدبخت! ببین کره کجا داره میره؟ اندونزی کجا داره میره؟ فیلیپین کجا داره میره؟ تایوان کجا داره میره؟"...آن موقع ها البته کیف می کردم از پاسخ رادیکال هامون با آن لحن و بیان و زبان بدن مسحورکننده خسرو شکیبایی که می گفت: "کجا داره میره؟ آخه به چی رسیده؟
عین یه مشت سوسک و مورچه دارن تو مرداب تکنیک دست و پا می زنن دیگه....همش هم به خاطر این شکم صاب مرده ست: واسه راحت لم دادن. ببین معنویت چی شد بدبخت؟ به سر عشق چی اومد؟"....حالا اما جور دیگر به این دیالوگ می نگرم و فکر می کنم تقوی(امر الله صابری) خیلی بیراه هم نمی گفت انگار....هم هامون مهشید را از دست داد و دید که چه بر سر عشق آمد و هم محمود؛ روشنفکر و نویسنده دیگر سینمای مهرجویی در "درخت گلابی" ، پای آرمان گرایی اش، عشق را قربانی کرد و میم را از دست داد....انگار حق با امرالله خان صابری بود....نان که نباشد نه ایمان می ماند نه جانان!....یادش جاودان.
پروانه معصومی:
نیما حسنی نسب، هم درباره فوت این بازیگر پیشکوست مینویسد: پروانه معصومی وقتی از دنیا رفت که همه چیز در نسبت با سیاست و شرایط روز و مجادلههای تند و تیز معنا دارد و بر مبنای جنس ارتباط مردم و حاکمیت سنجیده و قضاوت میشود؛ و طبیعی است که در چنین شرایطی کارنامهی بازیگری او در نیم قرن اخیر از "رگبار" تحسین و تایید به توفانِ توهین و تکذیب رسید. قضاوتهایی که باز یادمان میآورد "عاقبت به خیری" چه دعا و آرزوی بزرگ و حکیمانهای است و حفظ نام و اعتبار و جایگاه چهقدر پیچیده و دشوار. این خط را بگیر و بیا...
آتیلا پسیانی:
ندا آل طیب، منتقد سینما هم برای آتیلا پسیانی این یادداشت را نوشت که سرانجام قهوه قجری را نوشید؛ قهوهای که با زهر مرگ آمیخته بود. عاشق بازی بود آتیلا پسیانی، عاشق کشف و مکاشفه، عاشق مزههای تازه، عاشق راههای نرفته و حالا در کار تجربهای دیگر است؛ تجربهای از جنس نیستی، هرچند که برای او سخت غریب مینماید. اگر او را از نزدیک شناخته باشید، میدانید که هرگز اهل گله و شکایت نبود بلکه از هر فرصتی برای کار بهره میجست، شوقی غریب داشت برای تجربههای تازه. او که آرزو داشت روزی روزگاری در برج طغرل تئاتر اجرا کند، اجرای قهوه قجری را هم نیمهتمام گذاشت. یک روز به ظاهر آرام بود، یکی از آن روزهای پاییزی، یکی از آن روزهایی که از غروبش واهمه داری، اما غم این جمعه به غروب نکشیده، ظاهر شد. هنوز غصه درگذشت فردوس کاویانی تازه بود که آتیلا این بار زندگی را به بازی گرفت؛ زندگی را با همه لذتهایش، رنجهایش و ناکامیهایش.
نظر شما