خلاصه داستان سریال جان سخت قسمت ۱۳ + دانلود قسمت ۱۳ سریال جان سخت
خلاصه قسمت سیزدهم و لینک دانلود قسمت سیزدهم سریال جان سخت را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

سریال جان سخت در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، در این سریال بازیگرانی چون فرهاد اصلانی، مهرداد صدیقیان، امیرحسین هاشمی، مجتبی پیرزاده، الناز حبیبی، ماهور الوند، مجید یوسفی، نسرین مقانلو، مسعود کرامتی و... حضور دارند. خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال جان سخت را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه قسمت ۱۳ سریال جان سخت
یکی پشت سر پسری که می خواسته هانیه رو اذیت کنه میره و میزنه تو سرش بخاطر همین کسی از این قضیه چیزی نمی فهمه.
توی زندان فرزاد از یکی میپرسه زندانیا رو چقدر قبل اعدام میبرن سویت طرف میگه بعضیا رو 24 ساعت بعضیا رو هم 48 ساعت، حکم اعدام فقط چهارشنبه ها صبح اجرا میشه اگه خانواده داشته باشه میارن تا بار آخر ببیننش، فرزاد میگه ممکنه پای اعدام عفو بخوره یا ببخشنش طرف میگه قاضی نه ولی اگه شاکی خصوصی بگه میبخشنش.
بچه ها استراحت میکنن. حمید و شاهین با هانیه دعوا میکنن که آره تو شهرام رو بهتر از ما میشناختی تو باید به ما میگفتی که چه جور آدمیه و ما وقت زیادی نداریم اشکان پا میشه و میگه خب چرا به هانیه گیر میدید اونم مث ما مقصره نه کمتر نه بیش تر هممون باید بیشتر در مورد اینجا تحقیق میکردیم که نکردیم حالا چون هانیه رابط ما و شهرام بوده نمیتونیم همه تقصیرها رو بندازیم گردن هانیه. حمید میگه ببین اشکان من به رابطه شخصی شما دو تا کار ندارم هانیه رفیقمه میخوام باهاش بحث کنم. اشکان میگه چرا بحثو شخصیش میکنی اصلا به من چه تا شب بشینید بحث کنید و میره. هانیه میره پیش اشکان و میگه میخوام برم تهران. اشکان میگه یه بحث ساده بود شاهینم که میشناسی الان یه چیز بگه 10 دقیقه بعد پشیمون میشه. هانیه میگه اصلا به بحث ربطی نداره حنا حالش بده عموم گفت برده بیمارستان مثل اینکه آپاندیسش هست، تا امشبم میخوام برگردم. هانیه میره تا وسایل اشو جمع کنه و از بچه ها خدافظی میکنه و شاهین میگه هانیه تورو خدا از حرف هایی که زدم ناراحت نشو آفتاب زده بود به مغزم رد داده بودم هانیه بهش میگه که هرچی بود تموم شد و ازش ناراحت نیست. اشکان هانیه رو میبره تا برسونتش فرودگاه. هانیه با هواپیما میره تهران اما برای بقیه واقعا سوال بود که بخاطر بحثش با بچه ها رفته یا واقعا بخاطر حنا مجبور شده برگرده.
صبح اشکان بچه هارو صدا میکنه و میگه بیاید کارتون دارم ما هممون اینجاییم تا واسه فرزاد پول جور کنیم از امروز هم باید با یه نفر کمتر دنبال الماس بگردیم من واقعا بخاطر آزادی فرزاد اینجام نه بخاطر سهمم ما همدیگه رو دوست داریم پس فکر کنیم امروز روز اوله و خستگی رو بذاریم کنار. همه میرن تا دوباره دنبال کیف و الماس بگردن.
الهام میره مغازه پدرش و بهش میگه کسی که میخوای پول جور کنه پشیمون شده و استعلام حساب بانکی رو گرفته و میگه ما نمیتونیم پول رو بهش برگردونیم. آقا رحیم میگه خودم میرم باهاش حرف میزنم. الهام میگه آدم یه دنده ایه و ما باید خودمونو آماده کنیم چند روز بیش تر وقت برای داداش نمونده.
الهام موقع برگشتن کلی گریه میکنه و مجبور میشه بره پیش حامد و میگه یادته اونموقع ها بهت گفتم کلی شرط دارم واسه زندگی با تو، الان میگم بدون هیچ کدوم از این شرط ها حاضرم باهات زندگی کنم، حامد میگه عوضش چی می خوای از من؟ الهام میگه تورو خدا بزار داداش من آزاد بشه من همین یه برادر رو دارم. حامد هم میگه چی شد آخرین بار می خواستی تف بندازی روم، من سر خون وحید معامله نمیکنم واسه بار هزارم گفتم.
سه روز بعد
آفتاب شدید شده بود و همه خسته نگار دیگه واقعا حالش بد میشه و حمید آب میریزه رو صورتش تا بهوش بیاد بقیه هم میان و بهش آب قند میدن اشکان بهش میگه بریم یه سرم بزن اما نگار قبول نمیکنه.
اشکان هر چی به هانیه زنگ میزنه جواب نمیده و به هانیه پیام میده که یه خبر از خودت بهم بده نگرانتم.
شب که همه خوابیدن اشکان حمید رو صدا میکنه بهش میگه تو شماره عموی هانیه رو نداری؟ حمید میگه نه ندارم میخوای چیکار؟ اشکان میگه آخه هرچی زنگ میزنم جواب نمیده حنا هم گوشیش خاموشه. حمید میگه هانیه همینه گیج میزنه حالا فردا بهش بگی میگه حواسم نبوده نفهمیدم کی خاموش شده. اشکان میگه فقط حمید بین خودمون بمونه. حمید میگه میمونه.
هانیه بالاخره جواب اس ام اس اشکان رو میده که یه کم گرفتارم خودم بهت زنگ میزنم.
وقت استراحت شاهین و حمید میشینن چرت و پرت میگن که دارین دور خودمون می چرخیم، حمید میره اون ورتر دراز میکشه یه مارمولک میبینه یه سنگریزه بهش پرت میکنه و مارمولک میره تو یه چاه کوچولو حمید بلند میشه و میره سمت چاه، میره تو فکر بعد با خوشحال داد میزنه بچه ها رو صدا می کنه. همگی میان سمت چاه یکی از دور همچنان اونها رو دید میزده. اشکان از رو نقاشی میبینه همون چاه هس که دنبالش میگشتن.
حمید با خوشحالی میگه حال کردید آخرش هم خودم پیدا کردم. چون یه سنگ بزرگ روی چاه رو پوشونده بود تصمیم میگیرن از مهران کمک بگیرن، بچه ها از مهران میپرسن و مهران میگه سنگ باید با دینامیت منفجر شه. بچه ها با مهران میرن پیش رفیقش که یه خلافکاره تا دینامیت بخرن. یارو بهشون میگه برن قهوه خونه موسی. بچه ها میرن و بهش میگن ما دانشجوییم واسه تحقیقات سنگ اومدیم، یارو میگه ۲۰ میلیون میشه و بعد هماهنگ میکنن شب پول رو بریزن به حساب برای فردا.
طرف میاد و دینامیت رو کار میذاره و سنگ رو منفجر میکنه و میره اشکان هم لیست وسایل رو میده مهران تا تهیه کنه، شب که میشه شروع میکنن به کار. اشکان و شاهین با طناب میرن تو چاه که ۲۰ متری تقریبا ارتفاع داشته شروع به گشتن می کنن و کیف رو پیدا می کنن رمز رو میزنن کیف باز میشه، الماس داخل کیف رو می بینن. حمید طناب رو میکشه میارتشون بالا از خوشحالی فریاد میزنن. حمید میره پشت تپه ها تا دستشویی کنه و یکی یه اسلحه میزاره پشت سرش میگه صدات در نیاد برنگرد دستاتو بیار بالا بعد صدای شلیک گلوله میاد...
نظر شما