دانلود قسمت نهم سریال پایتخت ۷ از شبکه یک + خلاصه داستان سریال پایتخت۷ قسمت ۹
علاقمندان سریال پایتخت می توانند در این مطلب از صفحه اقتصاد قسمت نهم سریال پایتخت ۷ را با لینک مستقیم تلوبیون تماشا کنند.

فصل هفتم سریال پایتخت که به کارگردانی سیروس مقدم و تهیهکنندگی الهام غفوری ساخته شده، از روز چهارم فروردین روی آنتن شبکه یک رفت.
بازیگران اصلی پایتخت ۷ محسن تنابنده، احمد مهران فر، ریما رامین فر، نسرین نصرتی، هومن حاجی عبداللهی و… می باشند.
دانلود سریال پایتخت ۷ قسمت نهم
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲۴۳۶۶b۲
لینک پخش زنده سریال پایتخت ۷ قسمت ۹ از شبکه اول
خلاصه داستان سریال پایتخت۷ قسمت ۹
نقی با هما صحبت میکنه درباره حرفهایی که رحمت بهش زده و ازش میپرسه یعنی هیچ حرفی درباره فهیمه بهت نزد؟! نقی بهش میگه نه چیزی نگفت درباره این موضوع اصلاً حرف نزد فهیمه اشتباه فهمیده بوده هما ناراحت میشه و میگه حالا اینو چه جوری به فهمیمه بگیم؟ سپس هما بهش لیستی نشون میده و میگه اینا کسایی هستند که نوشتم برای دعوت کردن واسه عروسی، نقی بهش میگه اعضای فدراسیون هم نوشتی؟ او بهش میگه نه فکر نکنم تا دوشنبه اونا بیان نقی جا میخوره و میگه مگه مراسم همین دوشنبه است؟
هما میگه نه منظورم دوشنبه پایتخت تاجیکستانه از طرفی رحمت به همراه ارسطو با گل و شیرینی رفتن به خونه فهیمه تا به بهونه خواستگاری کردن بتونن سنگو از تو آکواریوم بردارن. اونا وقتی به داخل میرن میبینن که آکواریوم اونجا نیست ارسطو مدام از فهیمه درباره آکواریوم میپرسه که کجا برده چیکارش کرده؟! او کلافه میشه و میگه برای آکواریوم اومدین اینجا یا به خاطر چیز دیگهای؟ او میگه نه برای این پرسیدم که جاش واقعاً این گوشه خونه خالیه. آنها با همدیگه کمی صحبت میکنند که بهروز از راه میرسه و با دیدن آنها عصبی میشه و میگه اینجا چه خبره؟ ماجرای این گل و شیرینی چیه؟ واسه چی اومدین اینجا؟ فهیمه آرومش میکنه و میگه که اونجوری که فکر میکنی نیست اومدن دستبوسی.
بهروز که باورش نشده حرفشو دوباره تکرار میکنه که نقی با بقیه به اونجا میان و میپرسن که چه خبر شده؟ نقی ارسطو رو میبره و باهاش صحبت میکنه و میگه که ماجرای این گل و شیرینی چیه؟ ارسطو میگه هیچی برای رد گم کنیه همش واسه همون پهپاده این فکرم فکر شری بود بهمون گفت گل و شیرینی بگیریم بیایم که بتونیم قطعات پهپادو از تو خونه پیدا کنیم و جمع کنیم. نقی که حرفهای آنها را باور کرده قبول میکنه و میرن داخل او با بهروز صحبت میکنه و میگه اونجوری که فکر میکنی نیست برو بشین بهروز بهشون میگه من بچه نیستم اگه چیزی هست باید بهم بگین! نقی ازش میخواد سر جاش بشینه و چیزی نگه رحمت میره پیشش و اونو بابا جان خطاب میکنه که بهروز عصبی میشه و اونو بلند میکنه و از خونه بیرون میبره. فردای آن روز اوس موسی رفته خونه فهیمه تا سقفو نگاه کنه او به نقی میگه من کارم اینه میفهمم این نه نم کشیده نه چیزی شده که ریخته!
یه جسمی بهش برخورد کرده که این شکلی شده و این کار مشکوکه من دست نمیزنم. نقی باهاش حرف میزنه تا راضیش کنه اما وقتی که میبینه حرف حرف خودشه و میگه من دست نمیزنم میرم ببینم کی میخواد جلومو بگیره میره روبروش و هولش میده تو خونه. نقی میگه هی میخوام مخفی کنم و کسی چیزی نفهمه ولی بدون که این مسئله امنیتیه از بچههای بالا بهمون گفتن که یه مرد امین پیدا کنیم که دهنش قرص باشه اوس موسی که ترسیده بهش میگه اتفاقاً من دهنم قرص نیست خیلی هم دهنم لقه بزار من برم اما نقی اجازه نمیده و ازش میخواد تا اون کارو انجام نداده جایی نره. اوس موسی از ترس قند خونش افت کرده و حالش بد میشه که از نقی میخواد انسولینشو بهش تزریق کنه.
اوس موسی کارشو شروع کرده و نقی به بقیه میگه که هر از گاهی یک کتری و قوری چای برای اوستا ببرین بهروز را هم گذاشتم بالا سرش که اگه چیزی خواست بهش بده همون موقع میخواد با سالار به باشگاه بره که زنگ در خونشون زده میشه آنها میبینند که مادر و مادربزرگ همون دختری هستند که بهتاش روش اسم گذاشته و خودشو مخفی کرده. آنها میان بالا و باهاشون درد و دل میکنند که شما خودتون دو تا دختر دارین دوست دارین همچین بلایی سرتون بیاد؟ یکی بیاد رو دخترتون اسم بذاره و بره خودشو گم و گور کنه؟ هما میگه ما فکر نمیکردیم که همچین کاری کنه ما فکر میکردیم سر عقل اومده و میخواد زندگیشو جمع و جور کنه وقتی گفت بریم خواستگاری انقدر خوشحال شدیم که حد نداره اگه میدونستیم همچین کاری میخواد بکنه یا شیشه خورده داشت من خودم پامو نمیزاشتم خونتون برای خواستگاری سپس با همدیگه صحبت میکنند که هما میگه باشه من میگردم دنبالش و باهاش حرف میزنم.
بهروز میاد و میخنده و میگه اوس موسی افتاد پایین نقی بهش میگه اون افتاده پایین و تو وایسادی داری میخندی؟ سپس میره پیش موسی کمکش کنه که او گریه میکنه و میگه بزار من از اینجا برم اگه بفهمن من درست کردم سقفو یه بلایی سرم میارن! نقی میگه نه هیچ اتفاقی نمیافته. رحمت و ارسطو رفتن به خونه تقی تا آکواریومو که فهیمه داده بهش پیدا کنند و سنگو از توش بردارن اما آکواریوم میفته و خورد و خاک شیر میشه رحمت سریعا سنگو میذاره تو پشت شلوارش و تو یه فرصت با هم از اونجا میرن....
نظر شما